درآمدى بر تاريخ نگارى ايدئولوژيك
روزنامه شرق سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۳ - ۲۸ ذيحجه ۱۴۲۵ - ۸ فوريه ۲۰۰۵ ص20ويژه نامه انقلاب شماره هشتم
درباره كتاب «درآمدى بر تاريخ نگارى انقلاب اسلامى»
درآمدى بر تاريخ نگارى ايدئولوژيك
پدرام الوندى
[email protected]
«يكى از مشكلات بسيار مهم تاريخ نگارى انقلاب اسلامى نگاه جانبدارانه به تاريخ است. وقتى كه ما تاريخ را از اين دريچه نگاه مى كنيم، ترجيحات مصلحتى و منفعتى پيش مى آيد، بدين معنا كه آنچه با معيار هاى ما يا با معيار هاى ما موافق هستند، برگرفته مى شوند. بنابراين تاريخ را آنچه كه مى پسنديم، مى نويسيم، نه آنچنان كه هست، يعنى تاريخ آنچنان كه وفق ايدئولوژى ما و پندار هاى ما است، نوشته مى شود. به همين علت كسانى كه به صورتى غيرعلمى به تاريخ نگاه مى كنند، مى آيند و تاريخ را به قد و قامت فكر خودشان و منافع خودشان مى دوزند. چون اصولاً يكى از ويژگى هاى ايدئولوژى اين است كه مبين منافع افراد و گروه هاى خاصى از جامعه است. و چنين است كه پس از وقوع انقلابات، تاريخ گذشته از نو نوشته مى شود و جالب تر اينكه حتى بعد از پيروزى يك انقلاب هم تاريخ خود آن انقلاب توسط نيرو هاى انقلاب دوباره نويسى مى شود. اين در واقع اولين نتيجه مواجهه ايدئولوژيكى با انقلاب است، يعنى تاريخ را آنچنان كه ايدئولوژى روز مى پسندد، مى نويسد، نه آنچنان كه هست. در نتيجه وقتى كه هر چيزى در جاى خود قرار نگرفت و مثلاً نگاه هاى ايدئولوژيك متولى تاريخ نگارى انقلاب شدند آن وقت است كه تاريخ هم حلال و حرام پيدا مى كند.»
آنچه در آخرين كتاب عماد الدين باقى به چشم مى آيد نگاهى به خط مشى حاكم بر «تاريخ نگارى» در ايران به طور عام و معضلات تاريخ نگارى انقلاب اسلامى به طور خاص است.ويژگى كتاب كه آن را به نمونه مورد مطالعه خوبى تبديل مى كند حضور يك بحث مصداقى و قابل قضاوت در كنار مباحث نظرى و كلامى پيرامون محور اصلى كتاب تاريخ نگارى است. باقى به عنوان گردآورنده اين كتاب چند سال قبل و در سال هاى آغازين اصلاح طلبى زمانى كه نامش به عنوان مولف در كتاب تاريخ معاصر دوره دبيرستان درج شد و با وجود طى تمام مراحل نظارتى معمول بر تهيه و چاپ كتب درسى، كه فرآيندى نسبتاً طولانى است مورد هجمه گسترده رسانه ها و تريبون هاى محافظه كار قرار گرفت. اين تجربه كه به خوبى حال و هواى آن در فصل پايانى كتاب قابل لمس است، اين فرصت را در اختيار خواننده قرار مى دهد تا مبانى نظرى و كلامى مطرح شده در فصول ابتدايى را مورد كنكاش قرار دهد. تجربه ملموس ديگر باقى در اين كتاب چالش قلمى او با، محمود كاشانى است. بهانه آغازين اين دوئل جذاب تاريخى سخنرانى مبسوط باقى در نشست جبهه مشاركت حوزه شمال تهران است كه روزنامه شرق ابتدا نسبت به درج آن اقدام كرد. موضوع سخنرانى «چشم انداز تاريخى پارلمان و دموكراسى در ايران» بود و چاپ آن عكس العمل كاشانى را برانگيخت و مقدمه چندين نوبت پاسخ طرفين به ادعا هاى يكديگر بود. اين فرصت نيز از جمله معدود تقابل هايى است كه به خواننده امكان مى دهد مقايسه اى جدى ميان تاريخ نگارى محصور در چنبره ايدئولوژيك و تاريخ نگارى مستقل صورت دهد.نخستين گفتار «درآمدى بر تاريخ نگارى انقلاب اسلامى» نيز اختصاص به گزارش كامل نشستى با محور تاريخ نگارى انقلاب اسلامى است كه در بهمن ماه ۱۳۷۵ از سوى موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى (ره) برگزار شده است.حاضرين در نشست، اسدالله بادامچيان، صادق زيباكلام، حاتم قادرى و عمادالدين باقى بوده اند كه هر كدام از منظرى خاص به اين مسئله پرداخته اند.
• برش اول، مبدا انقلاب كجاست؟
يكى از مباحث جالب در ميزگرد چهارنفره بحث پيرامون «مبدا» انقلاب اسلامى است. «آنجايى را كه مى خواهيم مبدا قرار دهيم بايستى در واقع نقطه عطفى باشد در روند تاريخى آن جامعه. اگر بخواهيم اين نقطه عطف را خيلى مشخص نشان بدهيم، به هر حال يك دوره اى است كه ويژگى ها و مختصات كاملاً متفاوتى نسبت به دوره قبل پيدا مى كند. درست مثل طفلى مى ماند كه جنين است و مراحل مختلفى را در جنينى طى مى كند، ولى وقتى كه متولد مى شود يك دوره جديدى در زندگى اش آغاز مى شود.» عمادالدين باقى به عنوان آغازگر اين بخش از ميزگرد مبدا انقلاب را بر روى وقايع سال ۴۲ قرار داده و مى افزايد: «اعتقاد من اين است كه از سال ۴۲ به بعد است كه ما در روند مبارزه يك تحول اساسى را مى بينيم. البته بعد از اصلاحات اراضى و استراتژى توسعه از جهات اجتماعى و اقتصادى هم جامعه ما وارد يك دوره جديدترى مى شود. يعنى هم يك تحول در ساختار هاى اقتصادى _ اجتماعى در ايران رخ مى دهد و هم به خصوص روند مبارزه تغيير مى كند و وارد دوران جديدى مى شود. مثلاً براى اولين بار ما شاهد جنبش مسلحانه در ايران هستيم.» «من اصل را بيشتر بر مبناى روند مبارزه گذاشتم، اصل را بر اين ننهادم كه در جامعه چه اتفاقى مى افتد، هر چند كه تحولى كه در روند مبارزه رخ مى دهد، بى رابطه با تحولات وضعيت هاى اجتماعى _ اقتصادى نيست.»حاتم قادرى استاد دانشگاه تربيت مدرس اما مبدا انقلاب را با ديدگاهى ديگر تصوير مى كند. قادرى «۱۵ خرداد» را از سه منظر و سه ويژگى «نقطه عطف» در نمايش و تجلى و تبلور انقلاب اسلامى مى داند. يكى اينكه براى اولين بار بود كه هسته و بخش اصلى طيف مخالفان و معترضان از نيروهاى مذهبى تشكيل مى شد. دوم اينكه پس از ۱۵ خرداد است كه «براندازى» به جاى «اصلاح» به شكل يك امر رو به گسترش صورت مى گيرد و سوم اين شعار كه مبارزه با استبداد جداى مبارزه با استعمار نيست، در ميان مخالفان جا باز مى كند. قادرى البته نقطه تاريخى مشخصى را به عنوان مبدا در نظر نمى گيرد: «من فكر مى كنم كه به جهت نظرى در اينجا است كه ما بايد به دنبال كليتى بگرديم كه آن كليت در اساس بتواند ويژگى هاى اين فضاى نوين يا در واقع اين مسائل جديدى را كه ما با آنها روبه رو بوديم، روشن كند و تا حد امكان نسبت به ويژگى هاى قبلى داراى مميزاتى باشد، يعنى اين مهم است كه ما تقطيع و قطع تاريخى مان را به طور دلخواه صورت ندهيم و در عين حال آن قدر هم عقب نرويم كه آن را به يك مجموعه مسلسل تبديل كنيم. تسلسلى كه نتوانيم از درون آن راه گريز و مفرى داشته باشيم.»صادق زيباكلام نيز در ادامه سخنان قادرى پيرامون مبدا انقلاب مى گويد: «بنابراين بسته به اينكه شما چه ديدى نسبت به انقلاب داشته باشيد و فكر كنيد كه انقلاب به خاطر چه صورت گرفته، مبداتان هم فرق مى كند.» زيباكلام در همين راستا مى گويد: اگر با آن ديد حركت كنيم كه انقلاب ايران حركتى براى ايجاد يك نظام اسلامى بوده است، مى توان مبدا را بر روى ۱۵ خرداد قرار داد اما اگر از ديد ماركسيست ها نگاه كنيم به اين سو مى رويم كه اقتصاد عامل انقلاب بوده است و مبدا انقلاب از ديد ماركسيستى به اوايل دهه پنجاه بازمى گردد. از سوى ديگر اگر به ديدگاه هاى مدرنيزيشن معتقد باشيم در اين صورت تغيير و تحولات اجتماعى _ سياسى در زمان رژيم شاه كه چندان به مذاق قشر سنتى جامعه خوش نيامد، نقطه شروع انقلاب مى شود و «مبدا» به اوايل دهه چهل يعنى به اصلاحات اراضى، انقلاب سفيد و... بازمى گردد.
«اما به عنوان يك نظر، بنده معتقدم كه انقلاب اسلامى ايران در حقيقت ريشه در خواست تغيير مناسبات رژيم شاه داشت. به عبارت ديگر، من معتقدم كه به طور كلى شاه هرگز از يك حداقل مشروعيت و مقبوليت سياسى- از يك حداقلى كه لازم باشد تا يك رژيم را سر پا نگاه دارد- برخوردار نبود... به نظر من از يك زمانى يك سرى مفاهيم جديد وارد گفتمان سياسى ما شد. به عبارت ديگر، از يك زمانى جامعه ما ديگر اين مطلب را نپذيرفت كه شاه سايه خداست. حكومت شد Representative Government، يعنى حكومت انتخابى. حكومت شد تكليفى كه مردم [بر دوش] دارند تا بروند و انتخاب كنند.» زيباكلام در ادامه درباره مفهوم جمهورى اسلامى نزد مردم مى افزايد: «شعار انقلاب اسلامى عبارت بود از استقلال، آزادى، جمهورى اسلامى، ولى اگر شما گفتيد اى مردم! اين جمهورى اسلامى كه مى خواهيد يعنى چه؟ چه رهبران جنبش و چه مردم كوچه و بازار چه آقايانى كه در مساجد و دانشگاه ها و جاهاى ديگر مى رفتند و صحبت مى كردند، مى گفتند كه حكومت اسلامى مى خواهيم و منظورمان اين است. شما مى بينيد كه آن دو با استفاده از تعابيرى چون آزادى، دموكراسى، تحزب، طرد استبداد و شكنجه، و درخواست آزادى زندانى سياسى و آزادى مطبوعات معنى مى كردند، يعنى در واقع معرفتى كه از حكومت اسلامى دارند نشات گرفته از همان مسائل سياسى و اجتماعى است. به عبارت ديگر، همان چيزى كه در مشروطه و ۱۵ خرداد و... بوده است.»اسدالله بادامچيان، ديگر مخاطب پرسش، فارغ از مباحث نظرى مطرح شده مبداء ديگرى براى انقلاب مطرح مى كند: «ما يك انقلاب اسلامى در ايران داريم. وقايع آن كه شروع شده، با رهبرى امام شروع شده؛ از ۱۵ خرداد هم نيست، از جريان انجمن هاى ايالتى و ولايتى است كه امام نهضتش را شروع كرده، يعنى از مهرماه ،۱۳۴۱ از آن تاريخ بود كه امام، مراجع را جمع كردند و فرمودند كه اسلام در خطر است.»
•برش دوم، نقد كتاب
بخش ديگر ميزگرد به نقد و بررسى كتاب هاى منتشر شده پيرامون انقلاب اسلامى مى پردازد. كتاب هايى كه به شهادت زيبا كلام در همين كتاب، تعداد آنها به سه زبان اصلى اروپا (انگليسى، فرانسوى و آلمانى) بالغ بر سه هزار عنوان است. از اين مجموعه تعداد بسيار اندكى به فارسى برگردانده شده است. مجموعه كتاب هاى تاليف داخل نيز علاوه براينكه از لحاظ كميت اصلاً قابل توجه نيست؛ از نظر كيفى نيز مورد بحث حاضرين در نشست هستند.يكى از نقد هاى اساسى وارد بر كتاب هايى كه داخل ايران تدوين شده اند متوجه كتاب هايى است كه براى پاسخگويى به نياز درسى «انقلاب اسلامى و ريشه هاى آن» نوشته شده اند. باقى پيرامون اين كتاب ها مى گويد: «چون گوينده يا نويسنده هم همان سرفصل ها [تعيين شده براى درس انقلاب اسلامى و ريشه ها] را مراعات مى كند و از آنجايى كه در مورد خود آن سرفصل ها هم يك تنظيم كارشناسانه و درست انجام نشده است، لذا نتيجه اش اين شده كه اين كتاب ها تبديل شده اند به كشكولى از مباحث انتقادى و كلامى و تاريخى و سياسى و جامعه شناختى و مذهبى. در واقع در آنها همه چيز پيدا مى شود، از جمله بحث در مورد انقلاب اسلامى.» و زيباكلام نيز در تائيد اين سخنان مى افزايد: در مواردى واقعاً همين طور است. من يك سرى از اين جزوه ها را نگاه مى كنم- من حدود ده تا بيست عدد از اينها را جمع كرده ام- كه مدرسان، ريشه هاى انقلاب را درس مى داده اند، اما راجع به فراماسونگرى، راجع به جن و پرى، راجع به همه چيز است، الا انقلاب اسلامى!» باقى ايراد كلى كتاب هاى منتشر شده پيرامون انقلاب را در دو دسته جاى مى دهد: مسئله مهمى كه باز در كتاب ها ديده مى شود اين است كه گرفتار يك سرى نورماتيو ها (Normatives) هستند به اين معنى كه در جامعه يك سرى امور برايمان عادى و بديهى مى شود كه من اسمش را «حجاب مقارنت» مى گذارم. ما چون به خود پديده چسبيده ايم، لذا نكاتى برايمان خيلى بديهى مى شوند و اصلاً مورد سئوال قرار نمى گيرند...
مسئله ديگرى هم كه فكر مى كنم در اين كتاب ها قابل توجه است «حجاب معاصرت» است، به اين معنا كه ما خيلى از چيز ها را به خاطر اين كه همزمان با ما اتفاق افتاده اند و خود ما آنها را مى دانيم و همه مى دانند، لذا فكر كرده ايم كه هيچ ضرورتى ندارد كه منعكس شوند و اهميتى براى انعكاسشان قائل نشده ايم. ولى وقتى كه فرض كنيد بى بى سى مى خواهد تاريخ انقلاب ما را بنويسد، فرضاً به اين نكته توجه مى كند كه هما ناطق مى گويد: من در روز ۲۴ اسفند، كه در ميدان انقلاب آن زد و خورد خونين شد- شاهد بودم كه- يا شهادت نمى دهد و نقل مى كند- خيلى ها براى اينكه هيجان و تحريك ايجاد كنند، با رنگ قرمز پنجه اى را به ديوار مى زدند كه سمبليك باشد و تحريك آميز، اما برخلاف اين ادعاى هما ناطق، خود من كه در آن صحنه ها حضور داشته ام، مى دانم كه واقعيت اين نبوده و واقعاً پنجه خونين بر ديوار زده مى شد.خيلى وقت ها هم فكر مى كردم كه اين مسائل آن قدر كوچك و ريزند كه اصلاً اهميت ندارد كه منعكس بشوند. در نتيجه خيلى از حوادث مهم بدينگونه قربانى مى شوند و كنار گذاشته مى شوند.»
•برش سوم، مصائب تاريخ نگارى مستقل
براى كسانى در رده سنى نگارنده شمايل كتاب تاريخ دوم دبيرستان- تاريخ معاصر ايران- كه بعد ها به سال سوم منتقل شد فراموش نشدنى است. صفحات زياد، انبوهى از نام ها، جا ها و قرارداد ها كه بايد براى امتحان به خاطر سپرده مى شد ؛ در كنار تصاوير كم تنوع و يكنواختى صفحات، كتاب تاريخ و درس آن را به ساعتى ملال آور براى دانش آموزان تبديل كرده بود. جداى از اين در فحواى كتاب دانش آموز با انبوهى از تاريخ خيانت ها و وطن فروشى ها روبه رو مى شد. اولين نسل از كتاب هاى بهبود يافته تاريخ چه از نظر اصول و اسلوب علمى تاريخ نگارى و چه از لحاظ به كارگيرى اقتضائات تكنولوژى مناسب آموزشى، تنوع رنگ ها و عكس ها و كاهش قابل قبول محفوظات، در سال ۱۳۷۸ و پس از طى مراحل طولانى كارشناسى و اعمال نظر نهادهاى ذى نفوذ وارد مدارس كشور شد. اما در زمان توزيع و هنگامى كه نام نگارندگان كتاب در ابتداى آن درج شد عكس العمل هاى متفاوتى برانگيخته شد. كاظم انبارلويى در يكى از اولين واكنش ها نوشت: «اين چه نوع تاريخ نگارى است؟ چرا اصلاً موضوع قرارداد رويتر از كتاب حذف گرديد، چرا شرح مبارزات مرحوم حاج ملا على كنى در ارتباط با مبارزه با قرارداد رويتر را كه در كتاب سال گذشته بود، به تيغ سانسور سپرديد؟...» سرمقاله نويس رسالت در انتهاى كار غرض و هدف اصلى انتقادات را مطرح كرد: «در صفحه اول اين كتاب كه نام مولفان نوشته شده، نام سه تن وجود دارد كه يكى از آنها عمادالدين باقى است. آقاى وزير بايد بداند اين فرد تاريخ فعلى (همين چند سال اخير) ايران را تحريف مى كند و به رغم شواهد تاريخى زياد، حاضر است از بديهى ترين حقايق چشم پوشى كند. چطور به او مجوز داده شده كه در نوشتن كتاب دبيرستانى مشاركت كند؟» روز پس آن (۸ مهر ۷۸) اخبار ويژه كيهان نيز در خبرى مشابه به ذكر نكاتى مشابه سرمقاله رسالت پرداخت. پروژه كليدخورده بود. هفته نامه «صبح» به مدير مسئولى مهدى نصيرى نيز در تاريخ ۱۴/۷/۷۸ با طرح انتقاداتى مشابه گفتار هاى متداول رسانه هاى محافظه كار در آن مقطع زمانى در پايان نوشتار درج شده در نشريه آورد: «يكى از مولفان اين كتاب (ع- باقى) از عناصر تجديدنظر طلب جبهه دوم خرداد و از نويسندگان روزنامه هاى توقيف شده جامعه و نشاط است.» البته حملات و هجمه ها به مولفان كتاب در همين حد باقى نماند و جنبه هاى توهين آميزترى هم به خود گرفت تا جايى كه فاطمه رجبى (همسر غلامحسين الهام عضو شوراى نگهبان) در گفتارى در هفته نامه جبهه نوشت: «از مولفانى چون! «…»، وابسته به بيت منتظرى، دستوربگير نهضت آزادى و سخنگوى جامعه بى فرهنگان غربزده و خودباختگان و فداكاران راه تجدد سلطه گرى بيگانگان امروز، انتظارى جز اين نيست كه با تحريف، دروغ، سانسور و افاضات غير خردمندانه و غير مستند، تاريخ معاصر را واژگون نمايند!» رجبى در پايان دو راهكار را پيش روى حسين مظفر (وزير آموزش و پرورش در دولت اول خاتمى و راه يافته آبادگر مجلس هفتم) قرار داد: «جمع آورى هر چه سريعتر كتاب فوق و خارج ساختن آن از برنامه درس دانش آموزان، با جايگزينى كتاب سال گذشته و يا استعفاى غيرت مدارانه و تقابل گرايانه در برابر سلطه جويان و ايادى آنها در صورت عدم توان اجراى مورد نخست.»در كنار اين مطالب پيام هاى مردمى اين روزنامه ها نيز مرتب از وزير «مكتبى» مى خواستند در اين كتاب تجديدنظر شود. در نهايت ترم تحصيلى به نيمه نرسيده بود كه دستور «اصلاح» كتاب جديد صادر شد: عمادالدين باقى يكى از سه مولف كتاب در گفت وگويى با روزنامه «آفتاب امروز»
(۱۱/۸/۷۸) تاكيد مى كند كه پس از تدوين نهايى نسخه هايى از اين كتاب توسط دفتر برنامه ريزى و تاليف كتب درسى براى برخى از مسئولان و موسسات از جمله موسسه تنظيم و نشر آثار امام (ره) و برخى موسسات تاريخى ديگر و وزير آموزش و پرورش و... فرستاده شده است و برخى از آنها نظرات خود را اعلام و سايرين نيز اعلام نظر نكرده اند. باقى همچنين به دفاع از ساختار فنى و آموزشى كتاب پرداخته و مى گويد: «متاسفانه آنهايى كه به اين كتاب ايراد مى گيرند، هيچ سخنى از روش تازه تدريس در اين اثر كه براساس آخرين يافته هاى تكنولوژى آموزشى تدوين شده نمى گويند. آنها نمى دانند كه تكنولوژى آموزشى نيز مدام در حال تغيير است. در كتاب قبلى اصول تكنولوژى آموزشى رعايت نشده بود. صفحات كتاب جديد به اندازه صفحات كتاب قبلى است، اما از حجم مطالب آن كاسته شده و به جاى آن، تصاوير جذاب و مطالب دانستنى كه براى امتحان ضرورى نيستند، جايگزين شده اند.» البته حوزه نقد اين كتاب، خالى از نقد و بررسى هاى منصفانه «علمى» و مبتنى برنگاه منصفانه نبود. اما غالب مسائل مطروحه در اين نقدها از «جنس» عواملى كه به دليل حضور يك نام خاص در ميان مولفان در نشريات محافظه كار انعكاس يافت، نبودند.
•پاسخ به شبهات
صفحات پايانى كتاب «درآمدى بر تاريخ نگارى انقلاب اسلامى» به پاسخ مبسوط عمادالدين باقى به نقد ها و اعتراضات مطرح شده عليه «كتاب» و «مولف» است. در فراز هاى ابتدايى اين پاسخ كه «دفاع از تاريخ، دفاع از تاريخ نويس» عنوان گرفته است آمده: «... شاه بيت اين اتهام ها اين بود كه كتاب تاريخ دبيرستان دست به «تحريف تاريخ و كتمان حقايق» زده است. از قضا اين تنها سخنى است كه به يك اعتبار صحيح است. زيرا به دليل شرايط نامناسب فرهنگى ايجاد شده از سوى اين گروه از مطبوعات و نهاد هاى حامى آنها و سياسى كردن مباحث علمى و به دليل ضرورت پرهيز كتاب درسى از مباحث اختلافى يا... تمامى نگارندگان كتب درسى در گذشته و اكنون ناچار از حذف بسيارى از حقايق تاريخى مى شوند كه دانستن آنها هم ضرورى است و هم موجب جذابيت و عبرت آموزى تاريخ مى شود.» باقى در ادامه با اشاره به سيل اتهام هاى طرح شده عليه او در مطبوعات «خاص» و عدم درج پاسخ هاى وى به بيان پاسخ تفضيلى به تك تك اتهامات مى پردازد.وى در مورد تقسيم كار مولفان كتاب با اشاره به تجربه تكرار شده تاليف كتاب تاريخ دوره دبيرستان در سال ۶۷ و سيل اتهامات به سوى مولفان آن يادآورى مى كند وى تنها مولف پنج درس آخر يعنى از تاسيس پهلوى تا ارتحال امام خمينى بوده و ساير بخش ها توسط دو نويسنده ديگر يعنى آقايان عباسى و صالحى نگاشته شده است. وى پيرامون انتقادات در مورد شيخ فضل الله نورى مى گويد: «در مورد شهيد شيخ فضل الله نورى به دليل اختلاف نظر بخشى از علماى همزمان با ايشان، مولفان بهتر ديدند كه مطالب مربوط به ايشان را به صورت كنونى سازماندهى كنند تا زمينه طرح نظريات تكفير آميز ديگر علما و مباحثات اختلافى در كلاس كمتر پيش آيد و دانش آموزان احتمالاً دچار آشفتگى فكرى نشوند.»باقى همچنين در پاسخ به كسانى كه وى را به «مطرح» كردن نام بازرگان متهم كرده بودند، مى پرسد: «... آيا نفس مطرح كردن كسى در كتاب درسى تاريخ مذموم است؟... ولى اگر منظور از مطرح كردن تبليغ است كه اين كار در مورد هيچ كس صورت نپذيرفته چون دور از شأن يك كتاب درسى است، ثانياً كل مطالب كتاب درباره مهندس بازرگان كه از افراد موثر خوشنام و خدمتگزار در تاريخ معاصر ايران است. در حد دو سطر [هم] نيست...»
•نقد در عرصه عمومى
اين كتاب همان گونه كه در ابتداى اين گفتار آمده تلفيقى از تاريخ نگارى معاصر ايران در نظر و عمل است و مجموعه اى از نظر ها و عمل ها در قبال تاريخ نگارى را جمع كرده است تا خوانندگانش را به قضاوت بنشاند همانگونه كه مولف در ديباچه مى گويد: «شالوده اين كتاب را گفت وگو هاى نظرى و تحليلى دوباره تاريخ نگارى و تاريخ معاصر ايران تشكيل داده است و سراسر آن بحث و جدل و نقد و انتقاد و گفت وگو است.شايد همين ويژگى آن را متنوع و جذاب و خواندنى تر مى سازد. كتاب ها چون عرصه خصوصى و يا مركب اختصاصى نويسندگانشان هستند و خوانندگان نظاره گر يكه تازى آنها و آشنايى يكسويه با انديشه نويسندگانند و اين كاركرد طبيعى كتاب است، خواننده آن را ابتياع مى كند تا با گفتار و پندار نويسنده اش آشنا شود و راى مخالف را در منبعى ديگر مى جويد. اما اين كتاب به يك عرصه عمومى مبدل شده است و آراى گوناگونى را به نمايش مى گذارد. اميد كه سودمند افتد.»