یکشنبه 24 آبان 1383

نسبت حقوق بشر و دموكراسي

روزنامه شرق 25/9/1383-14دسامبر2004
ویژه حقوق بشر

آنچه در زير مي‌آيد متن كامل و ويراسته سخنراني و پرسش و پاسخ منتشر نشده عمادالدين باقي در جشنواره تابستاني دانشگاه اميركبير (پلي‌تكنيك) به تاريخ19/5/1383 است.

پيشتر در گفتارهايي پيرامون تفاوت حقوق بشر خواهي و دموكراسي يا از اولويت حقوق بشرخواهي بر دموكراسي سخن گفته بودم و در ميان برخي تلقي به تعارض شده بود و يا گمان مي‌كردند من قايل به اين تعارض هستم لازم است كه نخست نسبت منطقي اين دو را توضيح دهم در منطق صوري با نسبت اربعه آشنا هستيد در منطق يكي از نسب زير ميان مفاهيم برقرار است
1ـ تباين يعني دو كلي كه هيچ اشتراكي با هم ندارند مانند «سياه و سفيد» و «درخت و سنگ» كه تمام مصاديق آنها در دو دايره جدا از يكديگر قرار مي‌گيرند
ادوات اين كلي در منطق با هيچ و هيچ بيان مي‌شود. هيچ سفيدي سياه نيست و هيچ سياهي سفيد نيست.
2ـ تساوي يعني دو كلي كه تمام مصاديق آنها مشترك است و دو دايره‌اي هستند كه كاملاً بر هم منطبق مي‌شوند مانند انسان و حيوان ناطق كه در منطق با «هر» و »«هر» بيان مي‌شوند مانند هر انساني، حيوان ناطق است و هر حيوان ناطق، انسان است.
3ـ عموم و خصوص مطلق يعني دو كلي كه تمام مصاديق كلي اولي بر دومي صدق مي‌كند اما بخشي از مصاديق كلي دوم با كلي اول مشترك است مانند دانشجو و كتابخوان. كه با هر و بعض بيان مي‌شود هر دانشجويي كتاب مي‌خواند اما بعضي از كتاب خوان‌ها دانشجو هستند. به زبان رياضي و هندسي دو دايره‌اي هستند كه يكي در دل ديگري جاي مي ‌گيرد
4ـ عموم و خصوص من وجه يعني دو كلي كه جزيي يا برخي از مصاديق از كلي اول با كلي دوم و برخي از مصاديق كلي دوم با كلي اول مشترك هستند و بر هم منطبق مي‌شوند مانند دانشجو و دختر. اين نسبت با «بعض» و «بعض» بيان مي‌شود. «بعضي دانشجويان دخترند» و «بعضي دختران، دانشجو هستند» اين نسبت به زبان رياضي و هندسي دو دايره متداخل‌اند
رابطه حقوق بشر و دموكراسي نه رابطه تساوي است نه رابطه تباين است نه رابطه عام و خاص من وجه است. نسبت اينها نسبت عام و خاص مطلق است يعني دايره حقوق بشر دايره‌اي بزرگ‌تر و دايره دموكراسي دايره كوچكتري در دل آن است.
دموكراسي خواهي در كشور ما پيشينه درازتري دارد. از مشروطه بلكه پيش از نهضت مشروطيت در ايران آغاز شده و همزمان است با آغاز دوره مدرنيسم در ايران. اما حقوق بشرخواهي به مفهوم جديدش پيشينه كوتاه‌تري دارد. مدرنيسم در ايران از زمان ناصرالدين شاه و با سفرهاي ايرانيان به فرنگ آغاز شد و از زمان رضاخان مدرنيزاسيون دولتي به صورت يك برنامه و استراتژي درآمد و در دولت پسرش با قدرت ادامه يافت اما اين مدرنيزاسيون نه كشور را به استقلال اقتصادي ‌رساند و نه جامعه را مدرن كرد.
ظاهر جامعه مدرن شد، حجاب را برداشتند، ساختمان‌هاي سر به فلك كشيده ساختند اتومبيل وارد كردند، نهادهاي مدرن تاسيس شد، ولي باطن فرهنگي و اخلاقي جامعه همان بود كه بود. درست مثل آدم بيسواد و ژوليده ژنده‌پوش كه او را استحمام كنيد و لباس نو و كت و شلوار و كراوات و عينك و ريش پروفسوري بگذاريد. اما ظاهر او مدرن شده و باطنش تغيير نكرده. چون ظواهر را مي‌توان به سرعت تغيير داد ولي كسب سواد و فرهنگ زماني طولاني مي‌برد تا آن ژوليده نافرهيخته را ظاهر و باطن يكي شود. اما چرا روند مدرنيزاسيون پهلوي پس از نيم قرن شكست خورد. من اكنون در مقام تبيين اين مسئله نيستم و فقط به صورت اشاره وار مي‌گويم:
1ـ چون مدرنيزاسيون برون‌زا بود، نه درون‌زا (درون‌زا بودن به معني نفي الگوها و كسب تجربيات ديگران نيست)
2ـ مدرنيته يك كل است. نمي‌توان مدرنيسم را در كنار استبداد پيش برد يكي از دلايلي كه تلاش رژيم پهلوي در مدرنيزه كردن ايران شكست خورد اين بود كه مدرنيسم يك كل است و توسعه اقتصادي بدون توسعه فرهنگي و توسعه سياسي ناتمام مي‌ماند. با وجود اينكه در دوره پهلوي كارخانه‌هاي زياد و جاده هاي فراواني ساخته شد و بسياري از صنايع مادر براي نخستين بار در اواخر دوره قاجار و در دوره پهلوي به ايران آمد، ارتش نوسازي شد و گام‌هاي مهمي در نوسازي اقتصادي برداشته شد اما منجر به يك توسعه تمام عيار نگرديد زيرا بدون دموكراسي، توسعه اقتصادي موفق نخواهد شد.
مشابه سير فوق را در سير دموكراسي‌خواهي ايرانيان مي‌توانيد بنگريد. داستان جنبش مشروطيت در ايران، داستان يكصدسالگي دموكراسي‌خواهي ايرانيان است روند دموكراسي خواهي از هنگام مشروطيت رسماً در ايران آغاز شد و بيشتر در عدالتخانه و تشكيل پارلمان و تاسيس نهاد انتخابات درايران نمود و تبلور يافت اما دموكراسي در طول اين يك قرن به بلوغ و كمال نرسيد. بدون شك در اين دوره طولاني پيشرفت‌هايي حاصل شده است، اما پيشرفت كمتر از انتظار است به ويژه هنگامي كه مي‌نگريد مطالبات امروز ما همان مطالبات يكصد سال پيش است و در زمينه‌هايي قهقهرا نيز داشته‌ايم. چرا؟

دو عامل ناكامي مدرنيته
به دليل اينكه:
1ـ ما مدرنيته را تكه‌تكه كرديم و تكه‌تكه وارد كرديم.
2ـ ما مدرنيته را در برابر سنت قرار داديم (اين عامل موضوع بحث ديگري است و مي‌گذاريم و مي‌گذريم)
1ـ از همان آغازي كه مفاهيم مدرن وارد فرهنگ ما شد به صورتي كاملاً گزينشي آمد. براي مثال ميرزايوسف‌خان مستشارالدوله هنگامي كه در سال 1285 هـ. ش كتاب يك كلمه را نوشت و پس از او ميرزاملكم‌خان قانون را منتشر كرد آنها يك حقيقت را به خوبي فهميدند و آن اينكه مشكلات اين كشور در يك كلمه خلاصه مي‌شود و آن هم قانون است. كشور قانونگرا نيست و اراده شاه به جاي پارلمان و قانون حكومت مي‌كند و اين البته توهين به يك ملت و عقلاي آن هم هست كه يك نفر براي خود شانيت تعيين سرنوشتش را داشته باشد و سياست كلان و خرد تعريف و تعيين كند، در حالي كه با آدم‌هاي معمولي فرقي ندارد و در نهايت مانند يكي از نخبگان و متفكران سياسي جامعه است و تنها تفاوتي كه داشت اين بود كه قواي قهريه را در دست داشت.
ولي فقدان قانون همه مشكل نبود. تجربه دهه‌هاي بعد تا امروز اين حقيقت را نشان داده است كه داشتن بهترين قانون هم دردي را دوا نمي‌كند. قانون خوب كافي نيست بلكه ضمانت اجراي قانون است كه آن يك كلمه را درمانگر مي‌كند پس نيازمند نهادهايي براي الزام‌آور كردن آن يك كلمه هستيم. تاكنون قانون وجود داشته. قانون حاوي حقوق و تكاليف هم براي دولت و هم براي شهروندان است اما قدرتمندان همواره فقط در پي ملزم كردن مردم به تكاليف خود بودند نه در پي استيفاي حقوق آنها و مردم را فقط مكلف مي‌ديدند نه محق. حقوق آنان را دريغ مي‌ورزيدند اما تكاليف‌شان را انتظار داشتند و متقابلاً هيچ عاملي هم براي اينكه خود دولت را ملزم به انجام وظايف و تكاليف خويش در برابر مردم كند وجود نداشت. تاكنون تصور مي‌شد همين‌كه پارلماني تشكيل شود و انتخاباتي آزاد براي تشكيل يك پارلمان صورت گيرد (دموكراسي) و قانون از دل آن بيرون آيد مشكل حل مي‌شود اما بهترين قوانين در جامعه‌اي كه آموزش كافي نديده و نهادهاي مدني وجود ندارند اجرا نخواهد شد. بسياري از اين نهادها هنگامي كه در جامعه‌اي وارد مي‌شوند كه زمين مساعدي براي كشت اين بذرها و نهال‌ها وجود ندارد نهال‌ها مي‌خشكند و يا بارور نمي‌شوند. براي مثال شايد در گذشته مشاهده كرده باشيد كه در محله‌هايي كيوسك تلفن تعبيه مي‌كردند تا ارتباطات را تسهيل كند اما هنوز فرهنگ جامعه مستعد ورود اين پديده مدرن نبود و نيازي به آن حس نمي‌كرد، لذا شيشه‌هايش شكسته مي‌شد و به محل بازي كودكان تبديل مي‌گرديد و در سراسر يك منطقه يك دستگاه سالم يافت نمي‌شد. گوشي‌ها را از جا مي‌كندند و... و صندلي اتوبوس‌ها پاره مي‌شد يعني آن جامعه هنوز آماده بهره‌برداري از اين وسايل نبود.
ورود برخي نهادها به موازات آموزش و آماده‌سازي فرهنگي جامعه و همان شهرونداني كه مي‌خواهند از اين وسايل استفاده كنند مي‌تواند سبب مفيد شدن اين نهادهاي تازه گردد. در بسياري از كشورهايي كه چنين دوره‌اي را پشت‌سر نهاده‌اند و امروزه به عنوان نمونه‌هاي موفقي از دموكراسي و پيشرفت مثال زدني هستند، روند توسعه به صورتي متوازن بوده است. اگر در تاريخ دموكراسي خواهي ايران مشاهده مي‌كنيد همان مباحثي كه يكصدسال پيش در مطبوعات و محافل و پارلمان مطرح مي‌شد امروز هم تكرار مي‌شود و نشان مي‌دهد ما درجا زده‌ايم، اگر همواره بحث از دامنه اختيارات سلطنت و يا آزادي بيان و مطبوعات، نظارت بر انتخابات و... بوده است بدين رو است كه توسعه ناقص و عقيمي داشته‌ايم. گرچه دستاوردهاي مثبتي وجود داشته‌اند اما ما مي‌توانستيم با بهره‌گيري از تجارب ديگر كشورها اين فرآيند را سريعتر بپيماييم و راه را كوتاه‌تر كنيم. چرا هنوز دموكراسي‌خواهي شعار محوري و سرلوحه برنامه‌هاي امروز جنبش دانشجويي مي‌شود؟ يكي از دلايلش اين است كه دموكراسي جدا از مفاهيم و نهادهاي پشتيباني كننده ديگر طلبيده شده است و به عواملي مانند نهادهاي الزام آور توجه نشده است. و نهادهاي الزام‌آور همان است كه در اعلاميه جهاني حقوق بشر منظور شد.
در اعلاميه ماده 21 به انتخابات تعلق دارد و ناظر به همان دموكراسي است كه يك قرن برايش كوشش كرده‌ايم، اما ماده 26 درباره آموزش و اجباري بودن آن براي كودكان و ماده 20 درباره تشكيل انجمن‌ها، تجمعات، احزاب و سنديكاهاست يعني نهادهاي مدني كه بايد ساخته شوند تا به عنوان نهادهاي برآمده از عرصه عمومي مقتدر و مستقل بتوانند دولت را ملزم به استيفاي حقوق مردم و تكاليف حكومت كنند. ماده 23 حق كار و شغل است همان چيزي كه امروز در جامعه ما به چالش كشيده شده و ابتدايي‌ترين حقي كه در اعلاميه جهاني حقوق بشر آمده و در قانون اساسي تضمين شده ناديده گرفته مي‌شود و در يك حكم قضايي مي‌نويسند روزنامه وقايع‌اتفاقيه به اين دليل توقيف مي‌شود كه كاركنان آن قبلاً ‌در روزنامه‌ ديگري كه توقيف شده كار مي‌كرده‌اند يعني اگر كساني قبلاً در مطبوعه‌اي شاغل بودند كه توقيف شده است بايد مادام‌العمر از هستي ساقط شوند و در هيچ روزنامه‌اي نتوانند كار كنند. چند ماده اعلاميه جهاني حقوق بشر نيز درباره دستگاه قضايي است، چون بدون يك دستگاه قضايي سالم نمي‌توان دموكراسي را پيش برد. دستگاه قضايي اگر سالم نباشد به ابزاري عليه دموكراسي تبديل مي‌شود. همه مواد اعلاميه حقوق بشر اگر به مثابه يك مجموعه و توامان دغدغه جامعه امروز ما و روشنفكرانمان گردد دموكراسي نيز با شرايط سهل‌تري پيشرفت خواهد كرد زيرا اعلاميه حقوق بشر فقط دموكراسي را نديده بلكه مولفه‌هاي ديگري كه لازمه پيشرفت دموكراسي است مانند دموكراسي، حق شغل و سلامت قضايي و حق اوقات فراغت را هم ديده است. در جامعه‌اي كه مردم غم معيشت دارند نمي‌توانيد انتظار تحقق دموكراسي بالغ را داشته باشيد. در جامعه‌اي كه مردم نگران نان شب خود باشند فرصت انديشيدن به حقوق يا سرنوشت خويش را پيدا نمي‌كنند و دموكراسي‌خواهي دغدغه نخبگان و روشنفكران و انسان‌هاي آرماني مي‌گردد. اين است دليل تاكيد ما بر تقدم حقوق بشر بر دموكراسي.
اين دموكراسي در غرب همپاي حقوق بشر رشد كرد. اگر امروز از آمريكا و فرانسه به عنوان كشورهايي دموكراتيك ياد مي‌شود به اين خاطر است كه اعلاميه حقوق بشر و شهروند فرانسه در سال 1789 منتشر مي‌شود. اعلاميه حقوق بشر آمريكا در سال 1719 و در انگلستان زودتر بود يعني اعلاميه حقوق در 1689 منتشر شد ولي در قرن هجدهم به صورت قانون در فرانسه و آمريكا درآمد. اين پيشينه نشان مي‌دهد كشورهايي كه به حدي از بلوغ در دموكراسي رسيده اند آنهايي هستند كه از دو سه قرن پيش آنرا به موازات حقوق بشر پيگيري كرده‌اند.
اما در ايران دموكراسي به عنوان يك پديده و رقيب و حربه عليه نظام سياسي خودكامه به كار رفته است. انتخابات باشد براي اينكه جبهه ملي يا نيروهاي ديگر بتوانند به پارلمان وارد شوند و درقدرت سهيم گردند و انحصار سياسي را بشكنند و در برابر سلطه استعمار عرض اندامي كنند. دموكراسي سياسي و انتخاباتي در عالي‌ترين شكل خود مدنظر بود.
تجربه صدسالگي دموكراسي خواهي به ما مي‌آموزد كه دموكراسي بدون حقوق بشر به سختي پيشرفت مي‌كند و يك پروژه ناتمام و ناقص و ناكام است و به بيان بهتر دموكراسي دردل پارادايم حقوق بشر مي‌تواند به واقع تحقق يابد.
دموكراسي خواهي پيشينه درازي در ايران داشته اما در سخنانم مي‌خواستم نهايتاً به اينجا برسم كه در كشورهاي ديگر سابقه حقوق بشرخواهي و دموكراسي خواهي يك سابقه مشترك است نمي‌توان دموكراسي را بدون آموزش پيش برد. اين گزينشي نگريستن يكي از دلايل ناكامي اين خواسته در جامعه ما بوده است چندي پيش در جلسه سالگرد نهضت آزادي گفتم هميشه آفت مركز نشيني و شهرنشيني آن هم از نوع جردن نشيني يعني تفكر مركزگرايي دامنگير روشنفكران و اصلاح طلبان ما بوده است يعني همواره گمان مي‌كرده‌اند كه ايران تهران است و تهران هم محدود به منطقه و محله‌اي براي آنها مي‌شد. ما در تهران شعار دموكراسي و شعار حقوق زنان مي‌دهيم اما كافي است كه به بخش‌هاي ديگر اين جامعه و اين ملت برويد در برخي از مناطق ايران در سيستان و بلوچستان و كردستان برويد در لايه‌هاي پايين جامعه با مردم محشور شويد خواهيد ديد حقوقي كه اينجا براي زنان مطالبه مي‌كنيد اگر آنجا مطرح كنيد از همان بانواني كه شما مي‌خواهيد از حقوقشان دفاع كنيد اگر سيلي دريافت نكنيد تشويق هم دريافت نخواهيد كرد. در اين جامعه شما نمي‌توانيد در حالي كه آمادگي فرهنگي لازم وجود ندارد از حقوقي حرف بزنيد كه آن كسي كه از حقوقش دفاع مي‌كنيد تصور دشمني خود با شما داشته باشد. چندي پيش مطالعه‌اي در بعضي از مناطق و روستاهاي سيستان و بلوچستان داشتم حدود 15ـ 10 سال پيش در آنجا مدرسه تاسيس شده است بسياري از خانواده‌ها در آغاز اجازه نمي‌دادند كه دخترانشان به مدرسه بروند حتي پسران هم تا حدي اجازه تحصيل داشتند چنان خصمانه نسبت به مدرسه و آموزش نگاه مي‌كردند و هيچ دختري اجازه نداشت با حجابي غير از حجاب سنتي خودشان ظاهر شود اما پس از گذشت 15ـ 10 سال در اثر آموزش، تغييرات فرهنگي وسيعي اتفاق افتاده. نسل جديد به لحاظ فرهنگي با هنجارهاي تازه‌اي آشنا شده و با نسل قبل دچار تعارض گرديده است. الان طرز پوشش آنها عوض شده خواسته هايشان عوض شده همان كساني كه ممكن بود 15ـ 10 سال پيش مدرسه را به چشم يك كانون فساد نگاه كنند اما در اثر آموزش اكنون ياد گرفته‌اند كه مدرسه محيطي براي پرورش و تربيت و براي رشد فكري و شخصيتي فرزندانشان است. با ذكر اين مثال برآنم بگويم وقتي كه از دموكراسي سخن مي‌گوييد لازمه دموكراسي و يا نظام دموكراتيك اصل پاسخگويي است در كشوري كه هنوز هيچ كس نياموخته كه پاسخگو باشد و در افراد و شهروندان عادي كوچه و بازار تا حكومت پاسخگويي نهادينه نشده است نمي‌توانيد انتظار داشته باشيد حكومت پاسخگو باشد. مثالي كه در يكي از نوشته‌هاي اخيراً ذكر كرده بودم اين است كه در خيابان مشاهده كنيد افرادي زباله‌اي را روي زمين مي‌اندازند و ديگران هم بي تفاوت از كنارشان عبور مي‌كنند هيچ كس اعتراض نمي‌كند گريبان شهروند را نمي‌گيرد كه چرا اين زباله را روي زمين مي‌اندازد دليلش خيلي واضح است چون از پيش مي‌دانيد كه اگر به كسي اعتراض كنيد ممكن است پاسخ توهين آميزي بشنويد كمترين آن اين است كه مگر شما فضوليد بنابراين هنگامي كه در جامعه هيچ كس پاسخگو نيست و تك تك ما نسبت به اعمال خود در برابر جامعه پاسخگو نيستيم در جامعه‌اي كه همين مردم و اصنافي كه به حكومت اعتراض مي‌كنند شما اگر يك مقاله بنويسيد و صنف پزشك به خاطر تجارت پيشگي و به خاطر اينكه با جان و زندگي انسان‌ها بازي مي‌كنند مورد انتقاد قرار دهيد بلوايي در كشور به پا مي‌شود. هيچ صنفي را نمي‌توانيد مقاله بنويسيد فيلم توليد كنيد و مورد انتقاد قرار دهيد و اگر اين فيلم اكران شود با آشوب و بلوا و اعتراض رو به رو مي‌شويد ما در هيچ سطحي آموزش نديده‌ايم كه پاسخگو باشيم چگونه مي‌توان انتظار داشت كه يك حكومت در جامعه پاسخگو باشد. دموكراسي چيزي نيست كه تصور كنيم بايد فقط در ساخت سياسي و بالاي هرم قدرت اتفاق بيفتد دموكراسي بايستي در تماميت جامعه تحقق پيدا كند و به همين دليل است كه بر حقوق بشر تاكيد مي‌كنم چون اعلاميه جهاني حقوق بشر در 30 ماده يعني يك منشوري است كه تمامي اين وجوه را منظور مي‌كند اينكه من مي‌گويم در تاريخ بيش از يكصد سال دموكراسي خواهي در اين كشور چون گزينشي برخورد شده و چون به لوازم و وسايل ديگري كه لازمه پيشرفت دموكراسي و نهادينه كردن آن بوده توجه نشده و به بلوغ نرسيده و اگر از اين پس نيز همچنان تصور كنيم در صورتي كه دموكراسي خواهي را محور خواسته‌ها و سرلوحه برنامه‌ها قرار بدهيم مشكلات حل مي‌شود همان راهي را خواهيم رفت كه در طول يكصد سال گذشته رفته‌ايم تاكيد روي حقوق بشر فقط به خاطر كامل و جامع بودن آن است و اينكه به هر حال دموكراسي در دل آن تعريف شده. در جامعه‌اي كه مي‌خواهد مشاركت داشته باشد مشاركت بدون شهروندي معنا ندارد شهروندي اين است كه تك تك افراد در جامعه مسئول و پاسخگو باشند، حساس باشند، مشاركت كنند، مشاركت را حق خويش بدانند. گزينه‌هايي كه رفتار كاملاً انفعالي در جامعه ايجاد مي‌كند، نتيجه همان مي‌شود كه در انتخابات شوراها و انتخابات مجلس هفتم رخ داد. مي‌گفتند مردم دلسرد شده‌اند مردم دچار رخوتند، مردم ديگر اميدي ندارند. من هر چه فكر مي‌كردم كه چرا مردم بايد دلسرد شده باشند به حدي كه از حقوق خويش صرف‌نظر كنند نمي‌فهميدم. مي‌دانستم كه تحقير شده‌اند ولي واكنش مناسب در برابر تحقير، تسليم نبود. بدون شك ناملايمات فشارها وجود داشته اما اگر مردم بياموزند كه اين تعرفه و برگ راي حق اينهاست و اين حق را بايستي با چنگ و دندان حفظ كنند وضعيت متفاوت مي‌شد.
در كشور ما مردم اعتراضشان به حكومت را از طريق زمين گذاشتن حقشان انجام مي‌دهند اما بايستي به عنوان يك شهروند بدانند كه از اين حق نبايد گذشت. اينها مجموعه هنجارهايي است كه در جامعه بايد شكل بگيرد و جامعه با آنها تربيت شود. يك قسمت سوال فرمودند كه چرا حركت از بالا را نفي مي‌كنم و فكر مي‌كنند در زمان قاجار امكان نوزايي فرهنگي وجود نداشته. حركت اصلاحي در دوره قاجار با سيد جمال آغاز شد منتها اين حركت عقيم ماند. خود سيد جمال در يكي از نامه‌هايي كه از زندان عثماني مي‌نويسد به خودش انتقاد مي‌كند كه در تمام عمر بذر را در شوره زار قدرت پاشيده است. به خودش انتقاد مي‌كند كه نيروي خودش را براي اصلاح به جاي اينكه در جامعه صرف كند و بذر آگاهي و اصلاح را در جامعه بيفشاند صرف حكومت‌ها كرده است و يا اميركبير حركت اصلاحي خويش را آغاز مي‌كند و بخاطر همان اصلاحات شكست مي‌خورد. مثلاً يكي از اصلاحاتش اين بود كه دستور داد در تمام بخش‌هاي دولتي از اين پس نامه نگاري با ذكر القاب ممنوع است و هر مديري را فقط با لفظ جناب خطاب قرار دهند آن زمان رسم بود كه هر كسي را مي‌خواستند مورد خطاب قرار دهند الفاظ مطنطن به او مي‌بستند و اكنون هم در دستگاه اداري و مكاتبات مرسوم است كه عناوين و القاب به شخصيت‌ها و رهبران مي‌بندند تا يك نامه اداري بنويسند. اميركبير هم شروع كرد ولي ناكام ماند به خاطر اينكه اصلاحات حركتي بود كه نيازمند آمادگي‌هايي در جامعه بود تصور نكنيد كه شكست اصلاحات سيدجمال يا اميركبير فقط به دليل اين بود كه در حكومت با مقاومت مواجه شد. خود جامعه هم با اصلاحات همراهي نمي‌كرد. سيدجمال وقتي در حرم عبدالعظيم بازداشت شد او را به اسب مي‌بندند و روي زمين مي‌كشند مردمي كه در طول مسير نظاره گر صحنه بودند دشنام‌هايي به سيد جمال نثار مي‌كردند. آن حكومت محصول همان جامعه بود طبيعي بود كه اين سنخيت وجود داشته باشد. وقتي كه حكومت اصلاح ناپذير باشد اين نماد و نشانه‌اي از ويژگي‌ها و يا مشخصاتي در آن جامعه هست به قول پيامبر: كما تكون يولي عليكم. همان‌كه. در ضرب المثل مي‌گويند «خلايق هرچه لايق» به هر حال حكومت از دل همين جامعه در آمده مادامي‌كه تك تك ما سعه صدر، مدارا و پاسخگويي را نياموخته باشيم چگونه مي‌توانيم توقع داشته باشيم كه حكومت، حكومت پاسخگويي باشد به هر حال اين يك مجموعه‌اي است كه بايستي گام به گام تغيير كند و در آن زمان نه ساختار فرهنگي، نه ساختار سياسي، نه ساختار اجتماعي آماده پيشرفت اصلاحاتي كه سيد جمال و اميركبير شروع كردند نبود. اما عدم آمادگي جامعه دليل بر بي عملي نمي‌شود بلكه اين تذكر فقط براي اين است كه بدانيم راه دشوار است و آماده هزينه دادن بيشتر باشيم. به هر حال پروژه اصلاحات يك پروژه زمان بر است. گفت و گويي با نيويورك تايمز داشتم و تعبيرم اين بود كه حركت اصلاحي يك انقلاب ميلي متري است و همين عبارت به تيتر گفت و گو تبديل شد The milimetter revolution . يكي از دلايل ناكامي روشنفكرهاي ما اين است كه هميشه تصور مي‌كردند كه پروژه اصلاحات يك پروژه جهش وار است شما امروز مي‌نشينيد تصميم مي‌گيريد و فردا با يك پرش و خيزش مي‌توانيد گام بلندي برداريد و به اهدافي برسيد ولي واقعيت اين است كه ظرفيت‌هاي اجتماعي مساعد براي حركت جهش وار نيست بايستي به تدريج آموخته شود.
بخش دوم توسعه و مدرنيزاليسم كه جنبه نرم افزاري دارد زمان بر است يك دليل اينكه مدرنيسم و مدرنيزاسيم در ايران شكست خورد اين است كه مدرنيسم را يك پديده فيزيكي مي‌دانستند اگر به روستا تراكتور ببريد مشكل كشاورزي حل نمي‌شود. در كنار آن بايستي آموزش‌هاي ديگري داده شود كه اين آموزش‌ها زمان بر است به همين دليل تا اين تغييرات نرم افزاري صورت نگيرد به صرف اينكه وسايل سخت افزاري در جامعه‌اي بياوريد اصلاحات و تحول در جامعه اتفاق نمي‌افتد.
نامفهوم
يكي از نكاتي كه در اعلاميه جهاني حقوق بشر به آن تصريح مي‌شود توزيع برابر امكانات و فرصت هاست در بخش‌هاي مختلف ايران فرصت‌ها و امكانات به صورت بسيار نابرابر و ناعادلانه توزيع شده است كه دلايل مختلفي دارد. يك بخش دلايل سياسي است مثلاً فرض كنيد در استان‌هاي مرزي ايران كردستان سيستان و بلوچستان هميشه از دوران گذشته دولت‌ها بيم داشتند به دليل تفاوت‌هاي زباني مذهبي و به دليل ارتباطي كه با كشورهاي هم‌جوار داشتند همواره مستعد تنش و بحران بودند و يا اينكه هر وقت ستيزه‌اي و جنگي با همسايه شروع مي‌شد و اين استان‌هاي مرزي بودند كه در تيررس قرار مي‌گرفتند از اين‌رو دولت‌ها هيچ وقت آنجا سرمايه‌گذاري نمي‌كردند و هميشه بخشي از اين مناطق و استان‌هاي مرزي از توسعه نيافتگي بسيار شديد رنج مي‌بردند خيلي از صنايع به دست كشورهاي همسايه‌اي كه هميشه در وضعيت نه جنگ و نه صلح با آنها به سر مي‌بردند بيفتند يا اينكه نگران تجزيه بودند، نگران بودند كه اين منطقه‌ها با كسب قدرت اقتصادي بتوانند در برابر دولت مركزي بايستند. دلايل فرهنگي و ايدئولوژيك هم وجود داشت كه هيچ وقت اين امكانات به صورت برابر توزيع نمي‌شد. فرماندار يكي از شهرهاي استان كردستان از مردم بومي منطقه انتخاب شد بلوايي به پا كردند كه دولت عقب نشيني كرد.
اندامي در نظر بگيريد كه سرش خيلي بزرگ مي‌شود و دست و پايش كوچك مي‌ماند بخش‌هايي از اين كشور هميشه محروم و فقير ماندند و به دليل اين محروميت و فقر و عدم اشتغال از مشكلات آموزشي و بسياري از نارسايي‌هاي ديگر رنج بردند و نتيجه اين مي‌شود كه هيچ وقت در آن كشور نمي‌توان انتظار داشت آموزش، رشد اقتصادي و يا وضعيت دموكراسي به صورت يكنواخت مشاهده شود. البته اتفاقات تازه‌اي رخ داده كه به نظر من هيچ ربطي به حكومت ندارد اين ناشي از دگرديسي‌هايي است كه در اثر گسترش آموزش و همچنين وسايل ارتباطي جديد دارد اتفاق مي‌افتد در درون اين جامعه تحولاتي به دور از چشم مركزنشينان و آن كساني كه خيال مي‌كنند ايران تهران است و بس در شرف وقوع است همين قدر اصلاحاتي كه شما شاهد آن هستيد اراده نبوده يعني در واقع چيزي است كه به حكومت تحميل شده است. حكومت خودش اصلاحات را انتخاب نكرده اگر دست حكومت بود همين اصلاحات هم از اول در نطفه خفه مي‌كرد كما اينكه با وجود اينكه تحميل شد و ناگزير شد دوره‌اي را تحمل كند اما با ابزارها و روش‌هاي مختلف جلو راه را سد كرد و سعي كرد آن را به شكست و ابتذال بكشاند به همين جهت است كه به نظر من آنچه كه دارد اتفاق مي‌افتد يك تحولي در دل خود اين جامعه است.
مردم خسته شده‌اند و با هر مبارزه‌جويي مخالفند حتي نسبت به اعتصاب غذا و روزه سياسي كه توسط همكاران شما انجام مي‌گيرد يعني تمام مردم واكنش منفي نسبت به مبارزه جويي چه از ناحيه كساني كه با روش فشار و سركوب مي‌خواستند قدرتشان حفظ كنند چه كساني كه در واكنش به آنها اعتصاب غذا و روزه سياسي مي‌گرفتند.
بالاخره آنچه كه مسلم است عدم حضور مردم نتيجه‌اش سرخوردگي بيشتر است.
مردم وقتي با روش مسالمت‌آميز و آرام و دادن راي و ‌انداختن تعرفه به صندوق نتوانند حقوقشان را استيفا كنند دلسرد مي‌شوند. من اعتقاد دارم كه به هر حال آقاي خاتمي و منطقه ايشان بسيار كمتر از ظرفيت جامعه حركت كردند و به هر حال رئيس جمهور تنها شخصي در سراسر كره زمين بود كه در بين روساي جمهور از 80% آرا مردم خودش و از حمايت اكثر دولت‌ها در دنيا برخوردار بود و اين يك موقعيت بي‌نظير و فرصت استثنايي بود كه مي‌توانست با قاطعيت بيشتري بر سر همان وعده‌هايي كه داده بود بايستد و كافي بود فقط بر سر يكي از خواسته‌ها آن هم دفاع از حقوق مخالف بايستد من هميشه مي‌گويم اگر آقاي خاتمي در همه زمينه‌هاي ديگر عقب‌نشيني مي‌كرد فقط كافي بود يك جا و آن هم دفاع از حقوق مخالف ايستادگي كند به هر قيمتي ولو آنكه كناره‌جويي كند. در حالي كه بسياري از كساني كه در دوره ايشان بازداشت يا زندان شدند كساني هستند كه جزو مخالف به معني مخالف واقعي و برانداز نبودند به نظر من مخالف واقعي آن كسي است كه خواهان تغيير يك رژيم است. اما آن كساني كه مي‌خواهند اصلاحات انجام دهند آنها منتقد هستند اما آقاي خاتمي حتي در دفاع از اينها ايستادگي لازم هم نكرد. طبيعي است كه مردم وقتي كه آن سركوب‌گري‌ها و فشارها و تحقيرها را ببينند از آن طرف عدم ايستادگي مي‌بينند دچار سرخوردگي مي‌شوند اما پرسش من اين است كه واقعاً چرا سرخوردگي؟ اولاً اين سرخوردگي و عدم مشاركت چه نتيجه‌اي به بار آورد؟ نتيجه آن است كه فرصت‌هاي بيشتري در اختيار همان حريف قدار قرار گرفت. به هر حال به نظر من آنچه كه مهم است در وراي همه بحث‌هاي سياسي ترويج و نهادينه كردن فرهنگ مشاركت است وقتي كه مشاركت اتفاق مي‌افتد هميشه گزينه‌هايي وجود دارند كه شما مي‌توانيد از ميان آنها انتخاب كنيد اما وقتي كه شما در اثر سرخوردگي عدم مشاركت را پيشه مي‌كنيد بسياري از گزينه‌هاي محتمل را مي‌سوزانيد و تمام فرصت‌ها را در اختيار حريف قرار مي‌دهيد. به نظر من نبايستي اين مشاركت و انتخاب را به عنوان حقي كه است كه در اثر 150 ـ 100 سال مبارزه به دست آمده به همين راحتي از آن صرف نظر كنيم و قهر كنيم در واقع حق خودمان را به دشمن خودمان بسپاريم. من از اين انتخاب دفاع نمي‌كنم و معتقدم روشنفكران ما هم مقصر بوده‌اند و در جلساتي هم كه با دوستان داشتيم مي‌گفتم روشنفكر كسي است كه يك گام جلوتر از جامعه باشد. اما الان روشنفكران ما دنباله‌رو جامعه شده‌اند. روشنفكر هم بايستي خودش را نقد كند هم حكومت را نقد كند و هم جامعه را نقد كند روشنفكر سرخوردگي مردم را نبايستي توجيه كند نبايستي دعوت به عدم مشاركت كند. دعوت به عدم مشاركت و «تحريم» يك حركت كاملاً انفعالي و دامن زدن به سرخوردگي بود يعني رفتاري كه به نظر من دور از انتظار بود كه روشنفكران جامعه داشته باشند روشنفكران ما هم دچار عوام زدگي شده‌اند آقاي مطهري يك انتقاد به روحانيت وارد مي‌كرد عين همان انتقاد به روشنفكران ما هم وارد است. آقاي مطهري مي‌گفت: كه روحانيت عوام زده است به دليل اينكه وجوهات از دست مردم مي‌گيرد لذا هر موضعي مي‌خواهد اتخاذ كند نگاه به دست مردم دارد اگر اين موضع‌گيري باعث شود كه مردم نگاهشان عوض شود و آن وجوهات را ندهند روحانيت هم حقيقت را نمي‌گويد. مانند همين اتفاق در مورد روشنفكران ما رخ داده است منتها اگر روحانيت به طمع وجوهات و پولي كه از مردم مي‌گرفت عوام زده شد، روشنفكران ما به طمع منزلت عوام زده شدند از ترس اينكه سخني بر زبان بياورند كه خوشايند جامعه نباشد دنباله‌رو مي‌شوند. وقتي مي‌بينند جامعه سرخورده است و در وضعيتي قرار دارد كه اگر اينها خواهان مشاركت شوند جامعه اينها را تحريم مي‌كند لذا همان موضع را تكرار مي‌كنند به نظر من مردم حق داشتند سرخورده شوند ولي روا نبود كه از اين حقشان صرف‌نظر كنند و فرصت را به كساني بدهند كه دشمن حقوق مردمند و اگر فرصت گير بياورند ما را دوباره به يكصد سال پيش بر مي‌گردانند بحثي در ميتينگ جبهه مشاركت در حمايت از نمايندگان متحصن داشتم كه به يك اتهام جديد تبديل شد و دادگاهي جديد برگزار كردند. گفتم در يكصد سال پيش اولين قانون انتخابات كه در كشور تصويب شد مسئوليت برگزاري انتخابات را به نهادي به اسم انجمن نظار سپرد در قانون آمده است كه انجمن نظار متشكل از طبقات و اصناف ششگانه است كه پيشه‌وران بازرگانان و روحانيون از جمله آنها بودند كه يك انتخابات مردمي برگزار مي‌كردند. نمايندگان صنوف و طبقات اجتماعي انجمني تشكيل مي‌دادند و اين انجمن مسئوليت انتخابات را به عهده داشت نه دولت اما پس از يكصد سال با پديده‌اي به اسم شوراي نگهبان مواجه مي‌شويم كه مسئول برگزاري انتخابات مي‌شود و انتخابات دو يا سه درجه‌اي برگزار مي‌كند و امروز ما آرزو مي‌كنيم كه اولين قانون انتخابات صدر مشروطه در كشور عملي شود. امروز نبايد به كساني فرصت بدهيد كه اگر قدرت به دست بگيرند ما را به ما قبل مشروطه بر مي‌گرداند. البته به نظر من بايد نسبت به واكنش منفي مردم تحليل جامعه شناختي و تحليل روان شناختي كرد اما بايد نقد هم كرد.
جناب آقاي باقي سلام خواهشمندم راجع به چگونگي نسبت حقوق شرعي اسلام با حقوق بشر بفرماييد.
سوال ديگر نظريه حقوق بشر راجع به حكم اعدام خواستند مي‌پرسند آيا حكم اعدام نفي مي‌كنند؟ آيا حكم اعدام بر خلاف آزادي انسان و حقوق بشر نيست.
آنچه كه مسلم است و شايد دوستان ديده باشند در سال‌هاي گذشته كتاب‌هاي متعددي نوشته شده براي نشان دادن سازگاري حقوق بشر با شريعت.
اما بدون شك در برخي از زمينه‌ها تناقض‌هايي وجود دارد كه براي رفع اين تناقض‌ها نيازمند بازنگري و اجتهاد هستيم و اين اجتهاد هم نبايد اجتهاد در فروع باشد فقط با اجتهاد در اصول مي‌شود اين تناقضات را مرتفع كرد.
فقه ما يك فقه مومن مدار است نه يك فقه انسان مدار. فقهي است كه در طول تمام قرون گذشته براساس تقرير حقوق مومن وظايف مومن و براساس دو قطبي مومن با كافر و مومن تنظيم شده است اهانت به مومن يا سب مومن جايز نيست اما سب كافر جايز است. سال گذشته آيت‌الله منتظري در درس خارج بحثي را گشودند كه بحث نويي بود به اعتقاد من اين بحث مبناي فقه هزار ساله ما را متزلزل كرد و نشان دادند كه هيچ كدام از آنها پايه و اساس قرآني ندارد و حتي پايه و اساس روايي هم ندارد. وقتي كه اين روايت صحيح است و در تعارض با محكمات قرآن قرار مي‌گيرد چاره‌اي نداريم جز اينكه به اين روايت اعتنا نكنيم و در واقع با اين اجتهاد نويي كه كردند نشان دادند آنچه كه ارزش دارد انسان است صرف‌نظر از اينكه اين انسان چه عقيده‌اي داشته باشد يعني كافر همان‌اند ازه حرمت دارد كه مومن دارد خب اين نمونه‌اي است كه نشان مي‌دهد مي‌شود با اجتهاد در اصول و نقد يك پارادايم فقهي كه اين پارادايم فقهي مقلدانه بوده به دليل اينكه بعضي از اساتيد فقهاي ما در گذشته فتوايي دادند، فقهاي بعد همان را تقليد كردند و آن را بسط دادند يعني بيشتر رويكردشان رويكرد مقلدانه بوده است در بعضي از زمينه‌ها هم تناقض‌هايي به نظر مي‌‌آيد مثل حكم اعدام.
در ميثاق ذكر شده كه دولت‌ها بايستي قوانين خودشان را با لغو مجازات اعدام تنظيم كنند و آنجا پيش‌بيني يا توصيه مي‌كند كه به صورت تدريجي مجازات اعدام را لغو كنند اما پروتكلي كه دولت‌هاي امضا كننده را ملزم به لغو مجازات اعدام مي‌كند و بيش از پنجاه كشور آن را امضا كرده‌اند آن چيزي است كه به هر حال دنباله اعلاميه حقوق بشر در تعارض با آموزه‌هاي ديني قرار مي‌گيرد به همين دليل است كه در كشور ما در يك مقطعي اعدام جزو مقدسات به شمار مي‌آمد.
تصميم گرفتند يك كار وسيع‌تري كنند چون خود من به لحاظ جامعه‌شناختي به اين نتيجه رسيده بودم كه مجازات اعدام هيچ پايه منطقي ندارد و همه تحقيقات جرم‌شناسان و جامعه شناسان نشان داده كه مجازات اعدام باعث كاهش جرم نشده است و تعداد خطاهايي كه در مجازات اعدام شده مثلاً در آمريكا در مدت يك سال 400 خطا در صدور حكم مجازات اعدام رخ مي‌دهد. در كشور ما هم تاكنون چند مورد رخ داده كه افراد محكوم به اعدام شده‌اند اما چند سال بعد بدون اجراي حكم اعدام آزاد شده‌اند. به دليل اينكه در كشور ما احكام اعدام به سرعت اجرا نمي‌شوند؛ الان در زندان كساني داريم كه 15 يا 5 سال زير حكم اعدام هستند تعداد زيادي از اين محكومين پس از چند سال محرز شده كه اينها مستحق مجازات اعدام نيستند و يا تخفيف مجازات گرفتند و محكوم به 15ـ 10 سال حبس و يا تبرئه و آزاد شده كسي كه اعدام مي‌شود ديگر قابل جبران نيست و نمي‌توان جانش را به او باز گرداند. به همين جهت تصميم گرفتم جداي از بحث‌هايي كه پيش‌ آمده بود و حكمي كه عليه من صادر شد پژوهش مجددي داشته باشم. يك دور در متون كلاسيك فقهي و يك دور كامل در قرآن تامل كردم. حاصل آن مقاله مبسوطي شد كه چون اين مقاله ابتدائاً امكان انتشار در ايران نداشت آن را براي سميناري در دانشگاه استنفورد فرستادم كه خود من هم از بيم آنكه اين سفر عواقبي داشته باشد و بعد متهم شويم به آمريكا نرفتم چون بازگشت من مقارن با انتشار جمهوريت مي‌شد و اين نگراني وجود داشت كه گفته شود كه ما رفتيم و چمدان دلار و توصيه نامه‌هايي گرفتيم. از رفتن به كنفرانس دانشگاه استنفورد انصراف دادم دير رسيدن ويزا به نحوي كه روز پيش از شروع سمينار مي‌رسيدم هم دليل ديگري براي انصراف بود ولي مقاله من در دانشگاه استنفورد توسط آقاي دكتر ميلاني خوانده شد. لُبّ مقاله كه الان متن كامل آن روي سايت شخصي من هست اين بود كه با يك دور مطالعه دقيق در قرآن به اين نتيجه رسيدم كه در هيچ فرازي و در هيچ آيه‌اي از قرآن مجازات اعدام تجويز نشده به جز يك مورد و آن هم قصاص است. قصاص هم در مورد قتل عمدي است چون قتل غيرعمد قصاص ندارد. قتل غير عمد يعني همان حوادثي كه خيلي شايع است و اتفاق مي‌افتد در اثر درگيري بدون برنامه‌ريزي قبلي در نزاع يا جدالي و يا تصادف اتومبيل و... ممكن است شخصي به قتل برسد. قتل عمد قصاص مي‌آورد و قتل عمد يعني اينكه شخصي با نقشه و برنامه قبلي و با سوء نيت تصميم بگيرد بي گناهي را به قتل برساند فقط در اين يك مورد مجازات مرگ وجود دارد در اين يك مورد هم قرآن به صراحت مجازات سه گزينه‌اي تعيين كرده؛ اول توصيه به عفو مي‌كند بعد توصيه به خون بها مي‌كند توجه كنيد، جايي كه شخصي با قصد و غرض و سوءنيت و برنامه، بي گناهي را به قتل مي‌رساند در اينجا هم خداوند مجازات مرگ را توصيه نمي‌كند. در آيه قرآن به صراحت دارد كه اگر شما عفو كنيد پاداش شما نزد خداوند است حتي توصيه به خون بها هم نمي‌كند اولين توصيه خداوند كه وعده پاداش هم مي‌دهد عفو است. در اينجا دقيقاً يك مفهوم مدني نهفته است چون در چنين قتلي كه قصاص قرار داده شده يك حق خصوصي وجود دارد. حق خصوصي آنقدر گران سنگ است كه خداوند هم به خودش اجازه نمي‌دهد در آنجا دخالت و تعيين تكليف كند. اين يك حق خصوصي است كه اوليا دم بايد در مورد آن تصميم بگيرند و تعيين تكليف حق خصوصي را به اولياي دم سپرده اما خداوند مي‌گويد توصيه من به عفو است حتي به خون بها و ديه گرفتن هم نيست. خود اين نشان دهنده ارزش و عظمت حقوق در شريعت اسلام است بنابراين من در اين مطالعه فقهي تمام مجازات مرگ را احصاء كردم و آنها را مورد نقد قرار دادم.حاصل مقاله‌ام اين بود كه مجازات اعدام پايه شرعي و ديني ندارد و حداقل اينكه لغو مجازات اعدام هيچ تعارضي با شريعت ندارد.اين يكي از اهمات يا كانون‌هاي اصلي نزاع بين حقوق بشر و اسلام است كه من در اين مطالعه به اين نتيجه رسيدم كه اين نزاع هم حل‌شدني است و در واقع لغو مجازات اعدام با دين مخالفتي نخواهد داشت. به خاطراينكه وقت دوستان را براي پاسخ به اين سوالات بيش از اين نگيرم اگر كسي مايل است در اين مورد مي‌تواند به متن كامل مقاله‌ام روي سايت مراجعه كند. آن مقاله قبلي كه مورد اشاره قرار دادم عنوانش اين است «حقوق انسان يا حقوق مومنان».
به عنوان آخرين سوال اگر انتخابات اين كاركرد را داشته باشد كه بگوييم به كساني راي دهيم كه حداقل مطالبات ما را برآورده كنند من معتقدم انتخابات در ايران حتي اين كاركرد را هم ندارد اگر وظيفه روشنفكري را بخواهيم درست به جا بياوريم شرطي دارد شما حضورتان در انتخابات چگونه است همانطور كه خودتان اشاره كرديد كه روشنفكري در ايران عقب است اما گاهي اوقات عدم شركت در انتخابات در خدمت دموكراسي قرار مي‌گيرد اگر انتخابات انجام شود كسي نمي‌گويد كه اين انتخابات اين مشروعيت را ندارد ولي در جوامع در حال گذار دموكراسي دقيقاً شركت در انتخابات است اما ما با نظامي روبرو هستيم كه نبايد به آن مشروعيت بخشيد. سيستم همچنان در نقض حقوق بشر قرار دارد در واقع شركت در انتخابات شركت در مشروعيت (مشيت بخشي) به نفع حقوق شهروندي است يا به نظام؟
براي پاسخ سوال اينجا را كليك كنيد.