عدالت و آزادي
(متن سخنراني در مراسم برگزار شده توسط جبهه مشاركت تهران در كانون توحيد به تاريخ 28 آبان 1382)
روزنامه شرق - 1/9/1382
به نام خداي علي و عدالت و آزادي و با سلام و سپاس به پيشگاه شما كه به اين مجلس قدم رنجه فرموديد.
امشب ميخواهيم از دو بال شكسته سخن بگوييم. از عدالت و آزادي. از دو و بلكه سه نياز، آرمان، هدف و وسيله.
ـ اگر ماركس تضاد طبقاتي را موتور حركت تاريخ ميدانست و اين اصل را بر سراسر تاريخ حاكم ميدانست غايت و هدف آن را رسيدن به جامعهاي بي طبقه و عادلانه ميپنداشت اما اين سخن ماركس را به زباني كاملتر ميتوان بيان كرد و گفت كه «عرفان، عدالت و آزادي» چكيده تاريخاند. موتور محرك و هدف تكاپوهاي جامعه انساني در سراسر تاريخ بودهاند اما مشكل اين بوده و هست كه همواره يكي به پاي ديگري قرباني شدهاند. يا عدالت و آزادي را به پاي دين و يا عدالت را به پاي آزادي و يا آزادي را به پاي عدالت قرباني كردهاند.
عدالت و آزادي ، دوبال شکسته
(متن سخنراني در مراسم برگزار شده توسط جبهه مشاركت تهران در كانون توحيد به تاريخ 28 آبان 1382)
روزنامه شرق - 1/9/1382
به نام خداي علي و عدالت و آزادي و با سلام و سپاس به پيشگاه شما كه به اين مجلس قدم رنجه فرموديد.
امشب ميخواهيم از دو بال شكسته سخن بگوييم. از عدالت و آزادي. از دو و بلكه سه نياز، آرمان، هدف و وسيله.
ـ اگر ماركس تضاد طبقاتي را موتور حركت تاريخ ميدانست و اين اصل را بر سراسر تاريخ حاكم ميدانست غايت و هدف آن را رسيدن به جامعهاي بي طبقه و عادلانه ميپنداشت اما اين سخن ماركس را به زباني كاملتر ميتوان بيان كرد و گفت كه «عرفان، عدالت و آزادي» چكيده تاريخاند. موتور محرك و هدف تكاپوهاي جامعه انساني در سراسر تاريخ بودهاند اما مشكل اين بوده و هست كه همواره يكي به پاي ديگري قرباني شدهاند. يا عدالت و آزادي را به پاي دين و يا عدالت را به پاي آزادي و يا آزادي را به پاي عدالت قرباني كردهاند.
سوسياليسم دشمن ليبراليسم در غرب و مصداق الحاد در شرق بود و ليبراليسم به معناي بي بند و باري و رهايي از اخلاق و عدالت تعبير گرديد.
هر جا شكاف طبقاتي بيداد كرد مسئله اصلي عدالت بود ولي براي اثبات برتري آن آزادي را بي قدر كردند و هر جا در برابر استبداد قرار گرفتند آزادي تمام آرمان شد و عدالت فراموش گرديد. بسياري از اين گزينشها واكنشي بوده و جامهاي از تئوري و علم بر آن پوشاندهاند. برخي چنان از آن سوي بام افتادهاند كه ميگويند تنها نسخه درمان ما ليبراليسم تمام عيار است و سپردن همه چيز به دست بازار عرضه و تقاضا.
من البته ساز و كار عرضه و تقاضا را گاه به عنوان يك قانونمندي اجتماعي كه به آن سنت الهي هم تعبير ميكنم ميشناسم اما واگذاري مطلق امور به دست مكانيسم عرضه و تقاضا فقط در مدينه فاضله امكانپذير است. امروزه حتي در نظام كاپيتاليستي هم چنين چيزي نميگويند و جرج بوش و پوپر هم نه چنين دموكراسي ديده نه شنيدهاند. اين يك ليبراليسم خيالي و توهم آلود است كه هيچ ليبراليستي تاكنون نگفته است زيرا امروز حتي در بزرگترين نظامهاي سرمايه داري هم اقتصاد دولتي وجود دارد و بدون يارانه آنها اقتصاد نميچرخد.
در سالهاي 98 تا 2001
در كانادا ساليانه بيش از 5 ميليارد دلار
در آمريكا 7 ميليارد و سيصد ميليون دلار
در اتحاديه اروپا بيش از 10 ميليارد دلار
يارانه فقط به بخش كشاورزي اختصاص دادهاند.
آزادي و عدالت البته به گونه ديگري هم قرباني شدهاند. عدالت را هنگامي كه اقتصادي ديدند و گفتند در برابر فقر و تبعيض و فاصله طبقاتي است و گفتند «عدالت نياز جسم را بر ميآورد ولي انسان فقط جسم نيست و انديشه هم دارد و براي شكوفايي آن نياز به آزادي دارد» از اينجا دو آليسمي ايجاد شد كه راه را براي تفضيل و ترجيح يكي بر ديگري گشود. اما عدالت اگر محدود و محصور نشود، آزادي را هم ميپوشاند چنانكه عدالت قضايي ضامن آزادي است. امروز استبداد در جامعه ما خود را در سيماي دادگاهها و احكام غير عادلانه نشان دادهاست. آيا اگر عدالت قضايي بود ديگر ما از فقدان آزادي بيان سخن ميگفتيم و رنج ميبرديم؟ به همين جهت است كه آزادي و عدالت همپوشاني دارند و دست كم حلقههاي متداخل اند و نسبت عام وخاص من وجه دارند.
همين جا شايسته است از اهميت همين موضوع در نگاه علي (ع) ياد كنيم. اما بخش مربوط به عدالت قضايي در نامه به مالك اشتر و همچنين در سنت و سيره امام علي آنقدر پر نكته و حيرتانگيز است كه با مدرنترين انديشهها و سيستمهاي قضايي امروز هماوردي ميكند كه بايد در مجال ديگري مستقلا به آن بپردازيم.
البته خالي از لطف نيست كه فقط به يك خاطره اشاره كنم. چند سال پيش خبرنگار مجله نيوزويك با من گفتگويي داشت او ميپرسيد چرا نسل شما كه نسل انقلابي بود اصلاح طلب شد و اينكه وقتي شما خواهان جمهوري اسلامي بوديد چه الگويي براي آن داشتيد؟ وقتي براي او توضيح ميدادم آنچه مردم از حكومت اسلامي ميفهميدند همان الگوي امام علي بود كه قرنها روي خطبهها و منبرها شنيده بودند و حتي امام خميني در بحبوحه انقلاب سال 57 براي اينكه نشان دهند حكومت اسلامي ما چقدر دموكراتيك است، دوبار به نقل حكايتي از امام علي پرداختند و گفتند در حالي كه او حاكم و امام مسلمين بود، يك يهودي از او شكايت ميكند و قاضي امام را به دادگاه ميخواند و در حين محاكمه كه قاضي او را اميرالمومنين يا باالحسن خطاب ميكند امام قاضي را سرزنش ميكند و ميگويد اينجا او و شاكي يكسان هستند و سرانجام هم قاضي كه منصوب امام است خود امام را محكوم ميكند. خبرنگار نيوزويك با وجود آنكه من فقط از باب اشاره اين حكايت را گفتم چنان به وجد آمده و برايش توجه برانگيز شده بود كه مسير بحث منحرف شد و مكررا ميخواست اين قضيه را بيشتر برايش بشكافم. او متعجب شده بود كه در 1400 سال پيش يك يهودي ميتوانست رهبر مسلمين را به دادگاه بكشاند. براي خبرنگاري كه با پيشرفتهترين نظام قاضي دنيا در كشورش كه معروف به مهد آزادي است، سر و كار دارد. اين حكايت چنين تعجب برانگيز بود در حاليكه اين فقط يك چشمه از رفتار و آموزههاي امام علي بود.
عدالت به معناي تساوي نيست كه همچون پوپر بگوييم «هيچ چيز بهتر از آن نيست كه انسان زندگي كوچك ساده و آزادي در يك جامعه برابر داشته باشد اما زمان لازم بود تا دريابم آنچه ميخواستم روياي زيبايي بيش نيست و آزادي مهمتر از تساوي است و هر كوششي جهت استقرار تساوي، آزادي را به خطر ميافكند» (جستجوي ناتمام. پوپر)
اگر عدالت را به معناي تساوي بگيريم آنگاه به ناممكن بودن وحدت و اجتماع عدالت و آزادي ميرسيم اما عدالت به معناي هر چيز را بر سر جاي خود گذاشتن است كه در آن نه خبري از سرمايه داري افسار گسيخته است نه خبري از تساوي. هم تساوي ضد آزادي است هم تضاد طبقاتي كه در يكسو عدهاي از سيري ميتركند و در سوي ديگر عدهاي از گرسنگي جان و آبرو ميبازند. معمولا استبداد يا در پرتو تساوي خواهي به وجود آمده مانند نظام ماركسيستي شوروي و يا در پرتو فزون خواهي كه در جوامع مدرن استبدادش از نوع ديگري است كه گرامشي و ماركوزه متعرض آن شدهاند. گرامشي معتقد است هژموني فرهنگي يا سلطه فرهنگي، اخلاقي طبقه حاكم بر طبقه استثمار شده موجب شده كه او از نظام استثماري و استبدادي موجود دفاع كند و ماركوزه ميگويد اكثريت طبقه كارگر در نظام حاكم ادغام شده زيرا سرمايه داري توانسته سطح زندگي اكثريت را بالا ببرد در حالي كه نظام سرمايه داري ذاتا مانع جامعهاي بدون جنگ و فقر و سركوبي و استثمار است. اما به باور ما:
آزادي بدون عدالت، سرمايه سالاري است و عدالت بدون آزادي، قيم سالاري و استبداد.
چالش بر سر عدالت و آزادي در انديشههاي مدرن هم جريان دارد.
درست در برابر آنانكه ميخواهند آزادي را به قربانگاه عدالت برند متفكراني هم عدالت را مغلوب آزادي ميسازند. هايِك اثري دارد به نام «سراب عدالت اجتماعي». او سراب عدالت اجتماعي را تهديدي مهم براي بزرگترين دستاورد تمدن غربي يعني آزاديهاي فردي ميداند زيرا مفهوم عدالت مستلزم اين است كه از قبل قواعدي وجود داشته باشد كه برخي از انواع رفتار انساني را ممنوع يا الزامي ميكند. از نظر او آنچه مهم است آزاديهاي فردي است كه اگر به خطر افتد آزادي جمعي و عدالت هم معنا نخواهد داشت و البته او براي مدعاي خود برهان فلسفي و اجتماعي درخور توجهي ارايه ميدهد.
به هرحال آزادي و ليبراليسم بستري بود براي رشد انديشههاي مدافع دموكراسي و سوسياليسم.
هر چند ليبراليسم و دموكراسي گاهي يكسان پنداشته ميشوند اما ميان آنها به ويژه ميان ليبراليسم به مفهومي كه در قرن نوزدهم رايج بود با دموكراسي مدرن تعارضاتي پديد آمد. ليبراليسم بر آزادي فرد در برابر قدرت دولت تاكيد دارد اما اصالت به آزادي فردي گاهي در برابر دموكراسي قرار ميگيرد كه به منافع جمع اصالت ميدهد. لذا ليبرال دموكراسي به عدالت نزديكتر است تا ليبراليسم خالص.
هايك عدالت اجتماعي را به اين دليل نقد ميكند كه آزادي فرد را سلب مينمايد و عدالت اجتماعي يا عدالت توزيعي بدين معناست كه جامعه رفتار يكساني با آنانكه شايستگي يكسان دارند داشته باشد و تفاوتهاي فردي را ناديده بگيرد و فرد را در برابر مصالح جمعي و دولت موظف و مكلف به وظايفي ميكند. «حقوق فردي» و «جمعي» و «قدرت دولت» سه ركني هستند كه با هم در تعارض قرار ميگيرند و مسئله تعارض عدالت اجتماعي و آزادي را رقم ميزنند. اما عدالت علي ضامن رعايت همه اينها بود. هم آزادي و حقوق فردي را در برابر دولت صيانت ميكرد و از الزام و اجبار استفاده نميكرد هم به وظيفه دولت براي رسيدگي به امور عامه و بازرسي و اخذ ماليات ميرسيد و هم مصالح جامعه رارعايت ميكرد و توفيق در جمع كردن بين اين سه مقوله متعارض را فقط در گرو جلب اعتماد مردم ميدانست و لذا بارها در نهج البلاغه و نامه به مالك اشتر با تعابيري چون «حسن ظن به رعيتك»، «و اشعر قلبك الرحمه للرعيه»، «اللطف بهم»، «المحبه لهم»، «الرفق برعتيك»، «فتتواضع» و امثال اينها برميخوريم. البته اقتدارگرایانی که پیوسته سنگ امام علی را به سینه می زنند همین مطالب را می دانند و همواره تعلقه زبان نشان است. اما آنها رفق و مدارا و محبت را فقط برای متملقان و مدافعان و موافقان دارند و گمان می کنند علی وار عمل کرده اند اما به شهادت سیره امام و آنچه از گفته ها و نوشته های منسوب به امام بر جای مانده است او رفق و مدارا و حسن ظن و محبت را نسبت به همه مردم اعم از موافق و مخالف توصیه و عمل می کرد.
امام طي دستور العملي به ماموران مالياتي ميگويد:
مبادا مسلماناني را به اتكاي اينكه مامور دولت هستي بترساني و بيشتر از حقي كه خداوند در دارايي او مقرر كرده بستاني. هر گاه به منطقهاي رسيدي كه بايد از مردم آن ماليات بگيري در خارج از آبادي فرد آي بدون اينكه به خانه هايشان بروي تا آنان نترسند سپس با آرامش و وقار به سوي آنان برو و سلام كن و در سلام كردن بر آنها پيش دستي كن سپس بگو آمدهام سهم خدا را از دارايي تان بگيرم. آيا خدا را در اموال شما حقي هست كه آنرا بپردازيد اگر كسي گفت نه هرگز به او مراجعه نكن و اگر گفت آري بدون اينكه او را بيم دهي يا سخت بگيري همراهياش كن و آنچه به تو داد تحويل بگير(1).
اين سخنان، كيفيت جمع كردن بين سه مقوله آزادي فرد و منافع جمع و قدرت دولت را نشان ميدهد كه اساس آن بر اعتماد مردم است. همچنين نشان ميدهد پرداخت ماليات داوطلبانه است و البته اخذ داوطلبانه معمولا پربارتر از اخذ اجباري است چون در ماليات اجباري، شهروندان انواع راههاي فرار از ماليات دادن را ابداع ميكنند و همچنين داوطلبانه بودن مانع از اين ميشود كه عدهاي به بهانه حقوق الله و يا حقوق الناس به اجبار از مردم پول بگيرند و در برابر آن پاسخگو نباشند. اگر در دنياي امروز اقتضاي عدالت اجتماعي اين است كه ماليات را غير مستقيم بر كالاها و قبضها ميبندند اما بدون شك رضايت مردم شرط است و عدم رضايت مردم به معناي حرام و غصبي بودن آن مالياتها است. براي جلب رضايت مردم بايد مردم بتوانند در برابر هر ريالي كه از ماليات و انفال (نفت و...) از آنها گرفته ميشود كارگزاران حكومت را مواخذه كنند زيرا تمام مقامات كشور از رهبر تا نماينده مجلس خدمتگذار آنان بوده و با پول مردم زندگي و مديريت ميكنند و بايد به آنها پاسخگو باشند. اينجا آزادي ضرورت پيدا ميكند تا عدالت اجتماعي بهانه ستمكاري نشود. به همين دليل است كه امام علي به زمامداران ميگويد: وقتي كه مردم نزد تو آمده و با درشتي و تندي سخن گفتند آنان را تحمل كن و تندي و خودپسندي را از خود دور ساز تا خداوند متقابلاً درهاي رحمتش را به روي تو بگشايد (نامه به مالك اشتر)
آزادي و عدالت اينجا با هم پيوند ميخورند.
آنانكه در ساليان اخير دريافتهاند با منطق و قاعده دموكراسي نميتوانند قدرت و امتيازات قدرت را حفظ كنند و فهميدهاند اگر خود را در معرض آرأ عمومي قرار دهند راي نميآورند و وزن اجتماعي ندارند به لطائف الحيل ميكوشند خود را از داوري آرأ عمومي دور سازند. آنها براي توجيه مشروعيت خود ميخواهند مشروعيت بر مبناي دموكراسي را به مشروعيت بر مبناي عدالت تحويل برند و مشروعيت بر مبناي عدلت را جايگزين مشروعيت مبتني بر دموكراسي كنند. اينهم روشي براي تئوريزه كردن ديكتاتوري است همان كاري كه شاه ميكرد و با ادعاي تقدم عدالت اجتماعي بر دموكراسي ميگفت در جامعهاي كه مردم گرسنه هستند اگر آزادي بدهيد همديگر را ميخورند و ما به جاي دموكراسي بايد اول عدالت اجتماعي را به وجود آوريم. ديكتاتورها معمولا در پناه همين تقدم و تاخر در پي مشروعيت بخشي به خود بودهاند. آنهايي كه امروز ميگويند قاسطين براي مقابله با عدالت علي شورا را مطرح ميكردند چه منظوري دارند؟ چرا امروز بيش از آنكه از مردم واري و مردم سالاري علي بگويند از عدالت او بلكه فقط از عدالت او ميگويند آنهم عدالت اقتصادي نه عدالت به معناي عام كه شامل آزادي و حقوق مردم نيز ميشود؟
در تفكر اسلامي عدالت اقتصادي معادل «قسط» است ولي عدالت اجتماعي اعم از عدالت اقتصادي و قضايي و سياسي است. اما آنانكه براي عدالت اجتماعي مرثيه ميخوانند تا جا براي آزادي تنگ شود، منظورشان از عدالت اجتماعي، عدالت اقتصادي است.
چرا از دموكراسي وحشت دارند و يا نام آنرا نميبرند يا آنرا ميكوبند و گويي كه دستي از غيب هم به مددشان آمده و به بهانه اينكه امريكا مدعي دموكراسي در ايران است اين شعار را و مدافعانش را امريكايي ميخوانند؟
آيا جز بخاطر ترس از دموكراسي است. تا وقتي كه راي مردم را دارند دموكراسي ممدوح است اما وقتي آنرا از دست دادند مدافع عدالت در برابر دموكراسي ميشوند. هشدار ميدهم كه ميخواهند دموكراسي و آزادي را به پاي عدالت ذبح كنند ولي در دنياي امروز اين كار آب در هاون كوبيدن است، اينها كه به علي تمسك ميكنند مگر همان علي كه به خاطر عدالتخواهي اش ميگفت: گرسنگي هر مستمندي جز از ثروت نامشروع توانگران نشات نگرفته است(2)
و در جاي ديگري گفت: بخدا سوگند اگر به زمينها و امكاناتي كه خليفه قبل به اين و آن بخشيده دست يابم حتي اگر به كابين زنان تان رفته باشد همه را به بيت المال باز ميگردانم چرا كه عدل را پهنه گستردهاي است و كسي كه عدالت بر او تنگ آيد حلقه جور او را تنگتر باشد.
و يا هنگامي كه امامت را به اصرار مردم ميپذيرد ميگويد: به اين دليل حجت را بر خود تمام ديدم كه خداوند از علما پيمان گرفته است كه نسبت به شكمبارگي ظالمان و گرسنگي مظلومان ساكت نباشند.
و همين امام با اين عدالتش درباره دموكراسي و آزادي بيان سخنان نغزي ميگويد. امام وقتي كه مردم به خانهاش هجوم بردند و از او خواستند رهبري را بپذيرد از مردم خواست تا رهايش كنند و فرد ديگري را برگزينند و قول داد كه از بهترين اطاعت كنندگان كسي باشد كه مردم برميگزينند.
# هنگامي كه مردم پافشاري كردند گفت عجله نكنيد و مهلت دهيد و آنگاه سه روز مردم و خواسته آنها را نپذيرفت تا به خوبي درباره انتخاب خود انديشه كنند و پس از اصرار مردم امامت را پذيرفت.
^# امام پس از آنكه طلحه و زبير پيمان شكني كردند به آنها گفت: «اني لم ارد الناس حتي ارادوني و لم ابايعهم حتي بايعوني».
امام مشروعيت خود را به خواست و راي و بيعت مردم ميداند و به آن احتجاج ميكند نه اينكه به عدالت خودش احتجاح كند.
# امام در نامه ديگري به اهل كوفه به هنگام عزيمت به بصره براي مقابله با ناكثين ميگويد: «و بايعني الناس غيرمستكرهين و لا مجبرين بل طائعين مخيرين». مردم نه از روي اكراه و بي ميلي يا از روي اجبار بلكه با رغبت و اختيار با من بيعت كردند.
# و در خطبه سوم نهج البلاغه ميگويد: مردم همچون موي گردن حيوان (تشبيه تراكم جمعيت) پيرامون مرا گرفتند و از هر سو به جانب من هجوم آوردند بطوري كه حسن و حسين زير دست و پاي آنها رفتند و جامهام پاره شد. علاوه بر اين در خطبه 53 و خطبه 137 و خطبه 220 هم به آرأ مردم اشاره كرده و كرارا به بيعت آنان احتجاح ميكند.
مولفههاي اساسي ساختار دموكراتيك و نيز روحيه دموكراتيك (كه شامل فرد و ساختار است) را در ميراث علي به خوبي ميتوان يافت.
1 ـ درست در حالي كه صاحبان قدرت يكسره از حقانيت خود ميگويند و از اينكه رهبري آنان قول فصل است اما علي حق مخالفت مردم با خود را كه در موضع رهبري جامعه است حتي در شرايط جنگي به رسميت ميشمارد و در حالي كه به سوي بصره ميرود تا با آشوب جمل مقابله كند در نامهاي به اهل كوفه مينويسد. «كسي كه اين نامه به او ميرسد هر چه زودتر به سوي من بشتابد در حالي كه من يا ظالم و يا مظلوم هستم يا تجاوزگرم يا تجاوز شدهام و اگر نيكوكار بودم ياريام دهد و اگر بدكارم يافتند به باد انتقادم بگيرند»(3)
2 ـ همانطور كه مال و آبروي مومن محترم است مال و آبروي مشرك نيز محترم است. اگر قرآن اهانت به مشركان را منع و حرام ميكند و ميگويد «لاتسبوالذين يدعون من دون الله»، امام علي نيز در نامهاي به كارگزاران حكومت ميگويد: مبادا به مال احدي از مردم اعم از اقليتهاي مذهبي غير مسلمان كه در ذمه مسلمين هستند و يا پيمان بستهها (مشركيني كه با مسلمانان پيمان بستهاند) دست بزنيد.(4) اين در حالي است كه در جامعه امروز ما مال و آبروي مسلمان هم محترم نيست و به سادگي افراد را در بند كرده و از رسانههاي سراسري دروغ و تهمت به آنها ميبندند بدون اينكه حق دفاع بدهند و يا اينكه خانه و اموال و وسايل شان را بازرسي و يا توقيف ميكنند.
3 ـ امام به رهبران ميگويد در برابر مردم بالهاي خود را متواضعانه فرو نشانيد خفص جناح كنيد و با گشادهرويي با آنان روبرو شويد و به همه آنان به يك چشم و يكسان بنگريد(5).
4 ـ امام در نامه به مالك اشتر ميگويد «واجعل لذوي الحاجات منك قسما تُفِرّغُ لهم منه شخصك...» بخشي از وقت خود را آزاد بگذار تا براي مردمي كه نيازمند مراجعه به تو هستند آماده پذيرفتن شان باشي و با آنان فروتن باشي و پاسدار و نيروي مسلح را از خود و آنها دور كني تا آنها بدون ترس با تو سخن بگويند.
5 ـ امام ميگويد از رسول خدا شنيدم كه بارها و بارها ميفرمود: هيچ امتي كه در آن بدون لكنت زبان و با صراحت نتوان در آن حق ضعيف را از قدرتمند گرفت نميتواند امتي پاك و مقدس شود.
يعني مردم بايد بتوانند بدون ترس و لكنت زبان با رهبران سخن بگويند و از بند و دام و زندان حاكم هراسي نداشته باشند.
6 ـ امام به مالك اشتر ميگويد بايد برگزيدهترين وزرأ و مشاوران تو كسي باشد كه سخن تلخ حق را بيشتر به تو بگويد و كمتر تو را در اعمالي كه از هواي نفست ناشي شده همراهي نمايد.
اين در حالي است كه امروزه هر كه چاپلوستر باشد به درگاه قدرت مقربتر است و اگر كسي حق گوي تلخ زبان باشد مطرود است. اگر حكومت ما اسلامي و علوي بود بايد اين سخنان را به قانون تبديل ميكرد و به تصويب پارلمان و اجراي حكومتي ميرساند همانطور كه برخي از امور كم اهميتتر را از فقه گرفته و تبديل به قانون مدني و جزايي كردهاند.
امام ميافزايد كه سخن حق را اگر برايش سنگين باشد نيز ميپذيرد زيرا «فانه من استثقل الحق ان يقال له او العدل ان يعرض عليه كان العمل بهما اثقل عليه». يعني كسي كه سخن حق (آزادي بيان) يا درخواست عدالت برايش دشوار باشد عمل به حق و عدل برايش دشوارتر خواهد بود.
امام دو شاخص آزادي بيان و عدالت را با همديگر گره زده و در ادامهاش ميافزايد از «حقگويي» و «مشورت به عدل» نسبت به من دست برنداريد كه من برتر از آن نيستم كه خطا نكنم و از خطا در كار خويش ايمن نيستم.
فلا تَكُفُّوا عن مقاله بحق او مشورة بعدل فاني لست في نفسي بفوق اخطي و لا آمن ذلك من فعلي(6).
7 ـ در فراز ديگري از نامه به مالك اشتر ميگويد:
برترين چشم روشني حاكمان به مردم عبارتست از «العدل في البلاد و ظهور مودة الرعيه» گستراندن عدل در شهرها و آشكار كردن دوستي با مردم است و اين دوستي جز با پاكي سينهها از كينه و خيرخواهي براي مردم كه برگرد زمامدارانشان چون پروانه حلقه بزنند و از وجود دولتمردان احساس سنگيني نكنند ميسر نميشود(7).
در اينجا امام به صراحت ميگويد دو اصل «عدل» و «مردم دوستي» يا مردم سالاري منوط به تكيه به مردم و آرأ آنهاست و اينكه مردم از وجود صاحبان قدرت احساس سنگيني نكنند و عجيبترين سخن در ادامهاش اين است كه ميگويد «و ترك استبطأ انقطاع مدتهم»
يعني ظهور عدل و مردم دوستي و مهر افراد ملت به يكديگر ظاهر نخواهد شد مگر با ترك تمايل مردم به اينكه مدت حكومت زمامدارانشان هر چه زودتر پايان يابد.
اگر روزي در جامعه مشاهده كرديد كه مردم از حكومت به ستوه آمدهاند و از هم ميپرسند كي اين وضعيت خاتمه مييابد و مايلند هر چه زودتر مدت حكومت حاكمان تمام شود بدانيد به خاطر اين است كه عدل و مردم سالاري هر دو رخت بربستهاند و اگر جامعه به سوي پيشرفت و سعادت پرواز نميكند بخاطر همين دو بال شكسته است و اگر حكومتي ميخواهد بماند بايد اين دو بال را داشته باشد و يكي را به نفع ديگري نشكند.
پايان:
با وجود اين كلمات شگفتانگيز نهج البلاغه چرا آنچه خود داريم ز بيگانه تمنا ميكنيم. اگر امروز خطبه مالك اشتر به زبانهاي گوناگون دنيا ترجمه شود و گفته شود كه اين سخنان متعلق به 1400 سال پيش است در حالي كه با بند بند بزرگترين دستاورد تمدن امروز يعني حقوق بشر تطبيق ميكند چقدر ستايش برانگيز خواهد بود و البته تاسف برانگيز هم بخاطر اينكه ما با اين آموزهها غرق در بي عدالتي و استبداديم. و اينكه چرا چنين است خود موضوع بحث جامعه شناختي و كلامي ديگري است. امروز انديشههاي افلاطون و ارسطو و سقراط و متفكران ديگري را از دوران باستان و ميانه بيرون ميكشند و سخناني را كه در استحكام و زيبايي و علمي بودن شايد به كلمات نهج البلاغه نميرسند دستمايه كتابها و گفتارهاي خويش ميكنند و ميگويند سخنان افلاطون هستهها و پايههاي انديشه دموكراسي را به وجود آورد تا اينكه تكامل يافت و به مرتبه امروزي رسيد. ما هم دست كم به همان دليل كه روشنفكران ويا انديشمندان غرب به متفكران پيشين ارجاع ميدهند بايد به علي بازگرديم.
از علي ميآموزيم كه به جاي عبارت «عدالت يا آزادي»، «عدالت و آزادي» را بكار بريم كه تنها ممكن است بر حسب شدت و ضعف فقر يا استبداد يكي از آنها در جامعهاي نيازمندتر شود اما فراموشي يا ذبح يكي به پاي ديگري هرگز. امروز در كشورهاي اسكانديناوي چون سوئد و سوئيس الگوهاي عيني از سوسيال دموكراسي و تعادل نسبی ميان عدالت اجتماعي و آزادي را تقریبا ميتوان ديد.
همچنين از علي ميآموزيم كه عرفان و عدالت و آزادي هم مادر و هم فرزند آگاهي اند. هم از آگاهي تغذيه ميشوند و هم تغذيهاش ميكنند يعني رابطهاي ديالكتيكي دارند. به اميد آنكه شاهد عرفان و عدالت و آزادي را به بركت آگاهي در آغوش بگيريم.
والسلام
.1 نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه 25.
.2 نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 329.
.3 نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه 57 ـ خورشيد بي غروب نامه 543.
.4 نامه 51 نهج البلاغه فيض الاسلام.
.5 نامه 27 و 46 نهج البلاغه فيض الاسلام.
.6 نهج البلاغه فيض الاسلام خطبه 207.