غمِ بم
سرمقاله روزنامه شرق
دوشنبه8/10/1382-29دسامبر2003
ساعت 5:28 دقيقه بامداد جمعه 5 دي 1382 زلزلهاي به مقياس 3/6 درجه در مقياس ريشتر، بم و حوالي آن را تكان داد. از آن پس زلزله بم، اين قطعه زمين را به آتشفشان غم بدل ساخت. درست در همين دي ماه 30 سال پيش (دي ماه 1352) آقاي صالح نيكبخت كه امروز يكي از وكلاي شناخته شده در پروندههاي مطبوعاتي و سياسي است در پي سفري به بم مقالهاي در كيهان آن روز نوشته و بم را «شهر بيخزان» ناميده بود. در ديماه 1382 اين شهر بزرگترين خزان تاريخش را تجربه كرد و نيمي از جمعيت آن چون برگريزان پائيزي از درخت زندگي بر زمين افتادند و بم بيخزان ماتمكده شد. 2250 سال ايستادگي ارگ بم نماد ايستادگي يك ملت بود و شايد اين كنايهاي ابلغ از تصريح است كه با پائيز زندگي در بم، ارگ نيز فرو ريزد.
سرمقاله روزنامه شرق
دوشنبه8/10/1382-29دسامبر2003
ساعت 5:28 دقيقه بامداد جمعه 5 دي 1382 زلزلهاي به مقياس 3/6 درجه در مقياس ريشتر، بم و حوالي آن را تكان داد. از آن پس زلزله بم، اين قطعه زمين را به آتشفشان غم بدل ساخت. درست در همين دي ماه 30 سال پيش (دي ماه 1352) آقاي صالح نيكبخت كه امروز يكي از وكلاي شناخته شده در پروندههاي مطبوعاتي و سياسي است در پي سفري به بم مقالهاي در كيهان آن روز نوشته و بم را «شهر بيخزان» ناميده بود. در ديماه 1382 اين شهر بزرگترين خزان تاريخش را تجربه كرد و نيمي از جمعيت آن چون برگريزان پائيزي از درخت زندگي بر زمين افتادند و بم بيخزان ماتمكده شد. 2250 سال ايستادگي ارگ بم نماد ايستادگي يك ملت بود و شايد اين كنايهاي ابلغ از تصريح است كه با پائيز زندگي در بم، ارگ نيز فرو ريزد.
تصور كنيد در حالي كه در جمع خانواده آرام گرفتهايد يا در خوابي شيرين فرو رفتهايد در يك لحظه ناگهان همه چيز نابود شود، دسترنج يك عمر، اعضاي خانواده،جان، آسايش و ... همان سوگنامهاي كه در بم رخ داد.
دو شب گذشته كمتر كسي توانست سربالين در محيط گرم كاشانهاش بگذارد و در آن لحظه از ياد آنان كه در زير آوارها ناله ميزدند فارغ بماند و از كساني كه خشونت زلزله جانشان را نگرفت ولي سرماي طاقتفرسا مجال زندگي به آنان نداد. ياد آنان كه غم ويراني شهر و مرگ عزيزانشان چون كوه بر آنان سنگيني ميكرد و در كنار ويرانهها سرماي 9 درجه زير صفر را تحمل ميكردند زندگي را در همه جا سرد كرد نه به خاطر اين كه هموطنان و ايرانياني در آنجا زير آوار ماندهاند كه چون انسانهايي مورد شبيخون طبيعت قرار گرفتهاند و هر مليتي و عقيدهاي كه داشته باشند انسانند. در اين همبستگي يك ملت بدون مرزبنديهاي خودي و غيرخودي، مذهبي و غيرمذهبي ترك و بلوچ و فارس و ... تجلي كرد و كاش بدون خطكشيهاي اقتدارگرايان اين ملت، چنين بماند. آنان كه در موقعيتهاي عادي به سختي مالي را از جان ميكنند نيز در اين لحظهها به آساني از دارايي خويش ميگذرند و بيحساب و كتاب و رسيد و قبض هرچه ميتوانند نثار ميكنند. حس همبستگي در سراسر ايران برانگيخته شد. دستگاهها و نهادها و مردم بيچشمداشت و عاشقانه و موجوار به ياري بم شتافتند. تصور ورود ياريگران از مليتها و كشورهاي مختلف اشك را در چشم مينشاند و نشان ميداد هنوز انسانيت زنده است اما چرا بايد هزاران بيگناه اين چنين قرباني شوند تا همدلي و همبستگي انسان به جوش آيد و فوران كند. اگر همين همت و همبستگي دولت و نهادهاي حكومتي و مردم پيش از چشيدن طعم تلخ حادثه برآيد و آينده را همواره آبستن اين زهرافشانيها بنگرد و با افول زمان فروكش نكند همين ملت ميتواند ره صدساله را در كوتاه زمان بپيمايد و شاهد اين روزهاي غمبار نباشد. اگر آنان كه قدرت را قبضه كردهاند به جاي كاشتن نفرت، مدارا و محبت بكارند و به جاي زور و زندان، تمكين به رأي مردم را پيشه كنند تا جامعه همواره مستعد همبستگي مستمر باشد و دولت و ملت با همين روحيه كمر به عمران و سازندگي و پيشرفت ببندند ديگر غمِ بم نخواهيم داشت. چرا انسانگرايي و نوعدوستي و عاطفه ما پيوسته و پايدار نباشد و به هزينه نابودي همنوعان ما فقط براي چند صباحي طلوع كند.؟ اگر اين خورشيد هيچگاه در جامعه و در دولت و ملت غروب نكند ديگر نسبت به مرگ خاموش هزاران هزار انسان ديگر در چنگال فقر بيتفاوت نخواهيم ماند. بم را پيش از غم اخير چشمي نميديد چنان كه مردماني كه در تهران گواراترين آب شيرين را مينوشند نميدانند هزاران تن در اطراف سيستان و بلوچستان و چابهار و روستاها و كپرهاي آن نه آب استحمام كه از آب شرب هم محرومند و با زندگي قطرهاي و آب آلوده خو كردهاند. نگارنده در سفري تحقيقاتي به اين نقاط دور افتاده و فراموش شده به چشم ديد كه كودكان آب انباري را كه زالو در آن جولان ميدهد مينوشند. در كردستان و كرمانشاه با سوء تغذيه دست و پنجه نرم ميكنند و در بوشهر مردمان بسياري بر روي طلاي سياه اما در كپرها و آلونكها نشستهاند. آيا بايد چون بم ناقوس ويراني و مرگ به صدا درآيد تا به گوشمان برسد و همدرديمان را برانگيزد. امروز مرگ و ويراني خاموش و بيهياهو در گوشه گوشه اين سرزمين جريان دارد و شايد چون به چشم مركزنشينان نميآيد گويي وجود ندارد. هزاران زنداني نيز در گورستان زندگان بسر ميبرند كه بسياريشان خطاكارند نه مجرم و مستحق زندان. رهايي از فقر و جهل و استبداد نيازمند همدلي و همبستگي پايدار و ماندگار است وگرنه جوشش لحظهاي آن رياكارانه مينمايد. غم بم در كمين تهران و قم و اصفهان و شيراز هم نشسته است و حوادث غيرمترقبه، در شكل و شمايل مختلف به ناگهان فرود ميآيند.