استقلال يا انحلال
انتقادي صريح بر جهتگيري «شرق» در مورد دموكراسي و آزادي
سعدالله زارعي
وقتي در خيابانهاي ايران شعار «استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي» سر داده ميشد، هيچ ايراني ترديد نداشت كه مهمترين مخاطب دو جزء اول اين شعار آمريكاييها هستند چرا كه مسئولان اين كشور در طول سالهاي 32 تا 57 استقلال ايران را از بين برده و همزمان با آن كشور را به اسارت خود درآورنده بودند. آمارهاي رسمي كه آمريكاييها نيز آن را اعلام كردهاند از حضور حداقل پنجاه هزار مستشار آمريكايي در ايران به خصوص در ارتش، سازمان برنامه و بودجه، بانكها، وزارت نيرو و صنايع حكايت دارد. ماموريت اصلي اين مستشارها استمرار حاكميت و دخالت آمريكا در همه شئون مردم ايران بوده است. آنان ايرانيها را رسماً تحقير ميكردند و اجازه دخالت در امور خود را به آنان نميدادند
استقلال يا انحلال
انتقادي صريح بر جهتگيري «شرق» در مورد دموكراسي و آزادي
سعدالله زارعي
شرق -7/8/1382
وقتي در خيابانهاي ايران شعار «استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي» سر داده ميشد، هيچ ايراني ترديد نداشت كه مهمترين مخاطب دو جزء اول اين شعار آمريكاييها هستند چرا كه مسئولان اين كشور در طول سالهاي 32 تا 57 استقلال ايران را از بين برده و همزمان با آن كشور را به اسارت خود درآورنده بودند. آمارهاي رسمي كه آمريكاييها نيز آن را اعلام كردهاند از حضور حداقل پنجاه هزار مستشار آمريكايي در ايران به خصوص در ارتش، سازمان برنامه و بودجه، بانكها، وزارت نيرو و صنايع حكايت دارد. ماموريت اصلي اين مستشارها استمرار حاكميت و دخالت آمريكا در همه شئون مردم ايران بوده است. آنان ايرانيها را رسماً تحقير ميكردند و اجازه دخالت در امور خود را به آنان نميدادند.
امروز كه 25 سال از آن روز ميگذرد، بعضي از نيروهايي كه آشكارا به مبلغين آمريكا در ايران تبديل شدهاند، تفسير ديگري از «آزادي» ارائه ميدهند. آنان آزادي را نه در عرصههاي ملي كه در فرآيندي داخلي محبوس مينمايند! گويا آزادي يعني اقدام عليه مباني حكومتي كه به وسيله انقلاب مردمي ايران به وجود آمده است. اين در واقع ضمن آنكه نقض غرض است، همسويي كاملي با خواستهبراندازانه آمريكاييها دارد.
يك جريان سياسي داخلي در ايران در برابر مهمترين مسائل ملي كشور آشكارا طرف آمريكاييها را ميگيرد و بعد اسم آن را «آزاديخواهي» ميگذارد. «شرق» در مقاله «عمادالدين باقي» در برابر اين سئوال كه راهكار ما «در برابر اولتيماتوم شوراي حكام مبني بر پذيرش پروتكل منع توليد سلاح هستهاي از سوي ايران چيست؟» مدعي است «امروز نميتوان مصلحت ملي را جدا از خانواده جهاني ديد» و بعد تداوم سياست دوران محمدرضا خان را خواستار شده و نوشته است: «محمدرضا پهلوي در كتاب ماموريت براي وطنم، سياست خارجي خويش را بر تئوري تقسيم كار جهاني استوار ساخته بود كه در آن برخي از كشورها صادركننده مواد خام و نيروي كار ارزان و برخي داراي فناوري پيشرفته و مسلط در بازار اقتصاد و كار جهاني هستند!»
باقي در اين سرمقاله كه در روز سهشنبه 15 مهر ماه به چاپ رسيده است، وضعيت جديد را نوعي فدراليسم معرفي كرده است و مينويسد: «ما ضمن پذيرش مفهوم خانواده جهاني برآنيم كه جهان به سوي نوعي نظام فدراليته پيش ميتازد و الگوي سيستم فدرالي در حال بسط بينالمللي است.» در واقع مدعاي جريان غربزده ايران (آنگونه كه در مقاله آمده) اين است كه از اين پس هر كشوري حكم يك ايالت در نظام فدرالي دارد و رئيسجمهور آمريكا به مثابه رئيسجمهور ايالات دنيا حكمراني ميكند!
اين جريان با اين مقدمهچيني نتيجه گرفته است كه: «پذيرش كامل معاهدات بينالمللي و ورود به نظم جهاني (تبديل تدريجي كشورهاي جهان به ايالت) اينك مهمترين راه خروج از تهديد كشورهايي چون ايران است».
اين جريان از ايران ميخواهد رويه ژاپن را پس از جنگ جهاني دوم در پيش گيرد و ضمناً اين را شرط لازم توسعه ايران معرفي كرده است! باقي نوشته است: «تجربه گرانبهاي ژاپن فراروي ما است، ژاپن پس از تسليم شدن در برابر آمريكا متعهد شد بدون ارتش و جنگافزار بماند. در شرايطي كه بسياري از كشورهاي جهان ناگزير بودند يك سوم تا نيمي از بودجه كشور را صرف جنگافزار و نظاميگري كنند، ژاپن آن سرمايه عظيم نظاميگري را صرف سازندگي و رشد اقتصادي كرد.»
آيا اين انتهاي يك گروه سياسي داخلي است كه داعيه «آزادي» دارد؟ همين روزنامه در تحليل پيروزي يك هنرپيشه در انتخابات فرمانداري كاليفرنيا آنچنان از آزادي آمريكايي تجليل ميكند كه انسان در ميماند آيا مشغول مطالعه يك بيانيه تبليغاتي بنگاهي در آمريكاست؟ «شرق» ضمن آنكه در 17 مهر به او عنوان «قويترين فرماندار جهان» داده و كاليفرنيا را صاحب «پنجمين اقتصاد بزرگ دنيا» خوانده است، با قلم «حسين دهشيار» روايي عنصر «حكمت» و «معرفت» (آموزههاي افلاطون و ارسطو) در حكومت را به تمسخر ميگيرد و آنها را با «فاشيسم» و «نازيسم» پيوند ميزند. دهشيار مينويسد: «آزادي بايد معيار غايي جامعه باشد» او «آزادي ناب» را آن ميداند كه افراد «بدون توجه به ويژگيهاي خانوادگي و سطح فرهنگ و سواد» به «مقامي دست يابند كه فقط نخبگان دارا هستند». شرق در يك تجليل دل و دين باخته در مورد مزيت آمريكا بر همه دنيا «حتي اروپاي مفتخر به دموكراسي» نوشته است «از 1776 كه آمريكا به استقلال دست يافت با وجود وسيعترين تمايزات اقتصادي (در ايالات خود) در مقايسه با ديگر كشورهاي غربي باثباتترين جامعه را شاهد بودهايم» و «دموكراسي تودهاي تنها در آمريكا فرصت تحقق يافت.» شرق سپس براي تعميم دادن نسخه آمريكايي مينويسد: «در جامعهاي كه تودهها چه از نظر ارزشي و چه از نظر جايگاهي هم سطح نخبگان مييابند اين فرصت را دارند كه فرديت خود را متجلي سازند» و به عقيده اين طيف فكري «حضور آرنولد در صحنه سياست آمريكا، تجلي منزلت تودهها در حيات دموكراسي است.»
خود شرق در مقاله تبليغي خود از ميزان شركت مردم در پاي صندوقهاي رأي در «كاليفرنيا» گزارشي به خوانندگان خود نداد ولي خبرگزاريها از 35 درصد رأي خبر دادند. در اين ميان شوارتزنگر تنها 48 درصد آرا را از آن خود كرد و بايد بگوييم تنها 15 درصد رأيدهندگان كاليفرنيا به او رأي دادهاند!
شرق نام اين را «دموكراسي تودهاي» گذاشته است. در عين حال نويسندگان اين جريان فكري كه با همه ناتواني خود در تشخيص واقعيت ميخواهند آنگونه كه عطريانفر نوشت «خورشيد شرق» باشند، به خوانندگان مظلوم نگفتند كه كمپانيهاي حامي «قويترين» كانديداي كاليفرنيا چندين ميليارد دلار صرف تبليغات پرسروصدا كردهاند. آنان نگفتند كه در اين انتخابات كه يك «هنرپيشه محبوب» و «ورزشكار سرشناس» كانديدا شد و چندين ميليارد دلار خرج تبليغات كردند، چرا فقط 15 درصد رأيدهندگان به «آرنولد» گفتند «آري»؟ جالب اين است كه اين روزنامه از يك سو از «دموكراسي تودهاي» سخن گفته از سوي ديگر گزارشنويس ديگر شرق، نوشته است: «آرنولد از 22 سالگي «ميليونر» بوده است و «از 1980 ستاره هاليوود» بود و از طريق ازدواج با يك گزارشگر تلويزيوني داماد «جان اف كندي» شد و «از 1990 رئيس شوراي ورزش جورج بوش پدر» بوده است.» شرق در مقالات خود اگر چه از «كاليفرنيا» به عنوان بزرگترين شهر اقتصادي دنيا ياد كرده، در عين حال از «كسري بودجه 8 ميليارد دلاري و بحران بيكاري» در اين شهر نيز سخن گفته است!
اما با انضمام نوشتههاي روزنامه «شرق» در همين شرق كه تنها يكي از چندين نشريه اين طيف ميباشد، نوشته شده است، در مييابيم كه پرچم «هضم ايران در سياستهاي آمريكا» بر دوش كساني است كه مفتون آمريكا و رخدادهاي داخلي آن هستند.
در واقع جريان خاصي در ايران درصدد هستند چهره آمريكا را در ايران بازسازي كنند. به همين جهت اقدامات داخلي و يا خارجي آنان توجه خاصي را در ميان اين طيف سبب ميشود. چندي قبل نشريات اين طيف از «دموكراسي نظامي» و «آزادي ولو از دم توپ آمريكا» خبر دادند و سعيد حجاريان از «گرايش به آزادي از طريق دخالت نظامي آمريكا در ايران» خبر داد و ماهنامه «آفتاب» در اخرين شماره خود از قول «محمود صدري» از وجود ضدجنبشي مبتني بر دخالت نظامي آمريكا در ايران، سخن گفت. «بهزاد نبوي» در يكي از مصاحبههايي كه بازتاب وسيعي در غرب داشت، پيگيري سياست دست يافتن به انرژي هستهاي را براي ايران به دليل دارا بودن ميزان زياد نفت و گاز نامناسب دانست و خواهان لغو هر نوع اقدام در جهت تجهيز هستهاي ايران شد.
اين جريان سياسي براي اينكه غرض واقعي را پنهان نمايد الگوسازي ميكند. نمونه ژاپن كه باقي از آن سخن گفت در واقع مغلطهاي است كه سادهانديشانه بيان شده است. موفقيت اقتصادي ژاپني ها را نبايد مرهون «تسليم آنان» بلكه ناشي از «سختكوشي آنان» دانست. آيا هر كسي تسليم شد پيشرفت كرد؟ يا هر كسي كاركرد؟ اين گروه روشنفكري از ايرانيان ميخواهند به سياستهايي گردن نهند كه شاه در كتاب ماموريت براي وطنم خود را متعهد به آن ميدانست! پيش از اين «حميدرضا جلاييپور» در سرمقاله «جامعه» از پايان دوران انقلاب سخن گفت. او در همين شماره «شرق» هم مردم آمريكا را خوشبخت خواند چون انقلابي نيستند!
اين گروه سياسي چشم خود را بر روي مشكلات فراوان آمريكا بستهاند، ناكاميهاي او در مواجهه با ايران را نميبينند، چالشهاي او با اروپا و آسيا را به طاق نسيان ميسپارند و در همان حال سرنوشتي محتوم را براي جهان رقم ميزنند كه «كشورهاي جهاني به زودي به ايالاتي تحت رياست آمريكا تبديل ميشوند.»