چرا احمد خمينی توسط تيم ترور قتل های زنجيره ای وزارت اطلاعات کشته شد
به نقل از سايت اخبار روز
http://www.iran-chabar.de/1383/05/19/mohajer830519.htm
بخش اول: چرا و چگونه با احمد خمينی مذاکره کردم؟
باوايل پائير سال 1370 بود که طبق قرار قبلی به همراه سه نفر از همکارانم به جماران رفتم، اما هرچه منتظر مانديم انصاری نيامد.... پيش مسئول حفاظت جماران آقای صادق ترکاشوند رفتم و ضمن بيانی خيرخواهانه، از او خواستم تا ترتيب ملاقات با احمد خمينی را بدهد... پس از دقايقی مسئول حفاظت جماران آمد و گفت: حاج آقا می گويد بيايند من آن ها را ببينم
م. مهاجر
دوشنبه ١۹ مرداد ١٣٨٣ – ۹ اوت ٢٠٠۴
اشاره: گزارشی که در چند شماره در اخبار روز خواهد آمد، ياداشت ها و روايت های آقای مهاجر که خود را عضو بلندپايه سابق سپاه پاسداران معرفی کرده در مورد دلايل قتل احمد خمينی به دست تيم ترور قتل های زنجيره ای است. آن چه جامعه ما در مورد مرگ اسرارآميز فرزند آيت الله خمينی شنيده است، آن است که مرگ وی توطئه ای از سوی حاکمان وقت در چارچوب جنگ قدرتی بود که با حذف آيت الله منتظری در زمان حيات آقای خمينی آغاز شد. مطلعين مختلفی در يادداشت ها و اظهارات خود به اين موضوع اشاره داشته اند که سعيد امامی معاون علی فلاحيان وزير وقت اطلاعات، در اقارير خود در زندان به قتل احمد خمينی نيز اعتراف کرده است. اين اظهارات به دليل آن که بخش های مهمی از پرونده سعيد امامی مفقود شد و در اختيار هيچ کس قرار نگرفت، در هاله ای از ابهام باقی ماند. اما مفقود شدن بخش های مذکور از پرونده وی، اين گمانه را تقويت کرد که در آن اعترافات نکاتی بوده که افشای آن ها برای بقای حاکميت اسلامی در ايران بسيار سنگين تمام می شده است.
آقای م. مهاجر نيز در يادداشت های خود همين فرضيه را مطرح کرده و علت آن را روی گردانی احمد خمينی از علی خامنه ای و آغاز مخالفت وی با جانشين آيت الله خمينی دانسته است.
برای اخبار روز، امکان تاييد مستقلانه اطلاعات ارايه شده در اين گزارش وجود نداشته است و نويسنده مسئوليت تمام گفته های خويش را بر عهده گرفته است.
مقدمه:اين جانب نگارنده مطالب زير از سال 1361 به عضويت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمدم که بخشی از سوابق شغلی و مسئوليتی ام به شرح ذيل است:
- مربی عقيدتی سياسی در مراکز آموزش تخصصی، رسته ای واحد آموزش نظامی ستاد مرکزی سپاه،
- فرماندهی آموزش سپاه و فرماندهی آموزش نيروی زمينی سپاه،
- مربی عقيدتی سياسی در مرکز تداوم آموزش عقيدتی سياسی افسران ارشد نيروی زمينی سپاه،
- استاد معارف اسلامی در دانشگاه علوم پزشکی بقيه الله سپاه
- جانشين معاونت فرهنگی فرماندهی آموزش سپاه
- جانشين معاونت عقيدتی سياسی فرماندهی آموزش نيروی زمينی سپاه
- مسئول مرکز تداوم آموزش عقيدتی سياسی نيروی زمينی سپاه
مسئول معاونت عقيدتی سياسی فرماندهی آموزش نيروی زمينی سپاه
ذکر اين عناوين و مشاغل برای شناخت خوانندگان محترم از خودم بود، اما همين مسئوليت ها و سابقه ی طولانی تدريس در سپاه حکايت از آن دارد که اينجانب در بخش های عمده ای از سپاه به ويژه در ستاد نيروی زمينی و بسياری از رده های تابعه ی آن و در دانشگاه علوم پزشکی بقيه الله فرد شناخته شده ای بودم، فلذا حفظ موقعيت های شغلی مذکور اقتضاء می کرد که به هيچ وجه دنبال مسايل سياسی نباشم، اما به خاطر آن که هيچ گاه به دنبال حفظ موقعيت شغلی و ارتقاء رتبه و درجه به هر قيمتی نبودم، و نمی خواستم حقيقت را فدای منافع شخصی و کسب موقعيت های زودگذر کنم، در جهت تبيين حقايق پشت پرده ی عزل آيت الله منتظری (ايشان در سپاه به عنوان مهم ترين خطر سياسی معرفی و اصلی ترين سوژه سازمان حفاظت اطلاعات سپاه محسوب می شود که به تفصيل می توان شواهد و قرائنی برای آن ارايه داد، اما جای آن در اين مجال نيست) از قائم مقام رهبری برآمدم که در اين مسير به صورت غيرمترقبه مذاکراتی با احمد خمينی داشتم که مواضع او در اين مذاکرات که به صراحت عليه علی خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی و تا حدی به نفع آيت الله منتظری بود، پس از دستگيری ها و بازجويی هايی که از من صورت گرفت برای مسئولان جمهوری اسلامی به ويژه علی خامنه ای آشکار گرديد، از اين رو مجوز قتل احمد خمينی صادر و توسط سربازان گمنام وزارت اطلاعات به مرحله ی اجرا در آمد.
بخش اول:
چرا و چگونه با احمد خمينی مذاکره کردم؟
بعد از آن که توطئه ی برکناری آيت الله منتظری از قائم مقام رهبری در سال 1368 عملی گرديد، هميشه ذهن من به اين مساله مشغول بود. از اين رو تلاش می کردم حتی الامکان حقايق پشت پرده ی آن را از لابلای گفتار و اعمال طراحان و مجريان غوغاسالار اين توطئه به دست آورده و در حد امکان در اختيار افکار عمومی قرار دهم.
در شرايطی که ذکر نام يا داشتن رساله و يا عکس آيت الله منتظری جرم نابخشودنی محسوب می گرديد و عواقب سنگين در برداشت، به چالش کشاندن طراحان اين توطئه به ويژه احمد خمينی به صورت مستقيم غيرممکن بود، و نيز در شرايطی که طراحان توطئه، حقايق را مقلوب و عوام را مفتون و خواص را مرعوب و مخالفان را ملکوک و مطرود و محبوس ساخته بودند، و تصور مناظره ی برابر و شنيدن حرف مخالفان برای آن ها مردود بود، در صدد برآمدم تا نه از موضع مخالف که حساسيت آن ها را بر انگيزد، بلکه از موضع متعصبانه دفاع از اقدام خمينی عليه آقای منتظری که در نظر طراحان توطئه مقبول بود در اين راه قدم بگذارم. اين در حالی بود که از زمان برکناری آيت الله منتظری از قائم مقام رهبری تا آن زمان که من با احمد خمينی ملاقات کردم، مواضع من در سپاه در تاييد اقدام خمينی در عزل آقای منتظری بود که همين امر باعث عدم حساسيت نسبت به من می گرديد، در عين حال موقعيت شغلی من هم که در آن زمان مسئوليت معاونت عقيدتی سياسی فرماندهی آموزش نيروی زمينی سپاه را بر عهده داشتم، زمينه هرگونه سوءظنی را از ميان بر می داشت و اطمينان زا بود. البته اين را هم می دانستم که به خاطر اتخاذ چنين تاکتيکی به زودی تاوان سنگينی خواهم پرداخت.
ورود به اين عرصه با ايده ی مزبور خالی از اشکال راهبردی هم نبود، زيرا در چنين شرايطی فرد پرسش شونده کاملا به چالش کشيده نمی شد، از اين رو بخش عمده ای از حقايق همچنان مکتوم می ماند، اما نکته های مثبتی هم وجود داشت:
از جمله آن که به حداقل هايی دست می يافتم که در آن وانفسا کم ارزش نبودند، همچنين اين تجربه هم وجود داشت که چنين افرادی اگر کسی در مقابلشان قرار دارد، نه تنها مخالف خود نبينند بلکه هم فکر و مدافع اقداماتشان و حتی تندروتر از خودشان ببينند، آنگاه مافی ضمير خود را بهتر بروز می دهند که من شاهد چنين قضيه ای در مذاکرات خودم با احمد خمينی بودم، زيرا او در اين ملاقات ها مطالبی را گفت که هيچ گاه در مقام مباحثه با يک مدعی بر زبان نمی آورد.
وقتی که در 8/1/68 پس از چند سال دسيسه ی سياسی، آيت الله منتظری از قائم مقام رهبری برکنار شد، نه تنها به سوالات بی شماری که در اين زمينه وجود داشت پاسخ داده نشد، بلکه سعی شد تا با شانتاژ و تهديد و ارعاب اين اقدام خمينی به همگان قبولانده شود. علاوه بر وسايل ارتباط جمعی و تريبون های عمومی که هر چه خواستند نوشتند و گفتند، احمد خمينی نيز که در واقع تعزيه گردان و يکی از مجريان اصلی اين توطئه بود با انتشار جزوه ای در توجيه اقدام پدرش هر چه خواست نوشت و از هرگونه هتاکی دريغ نکرد و بر آن نام «رنجنامه» هم گذاشت.
انتشار به اصطلاح «رنجنامه» از سوی احمد خمينی بيش از هر چيز حکايت از آن داشت که او برای توجيه اقدام خودش (عزل آقای منتظری) اين جزوه را نوشته، هر چند در ظاهر اين کار توسط پدرش صورت گرفته بود.
رنجنامه احمد خمينی بدون کسب مجوز قانونی و صرفا به استظهار نويسنده ی آن و با حمايت ارگان ها و سازمان های دولتی و نظامی در تيراژی بسيار انبوده چاپ و به طور رايگان در اختيار مردم قرار می گرفت، اين در حالی بود که اگر طرفداران آيت الله منتظری می خواستند کمترين پاسخی به آن همه سيل اتهامات بدهند با تهديد و ارعاب و زندان رو به رو می شدند. عليرغم تمامی اين فشارها پاسخ مستدل و منطقی به رنجنامه ی احمد خمينی اجتناب ناپذير بود چرا که رنجنامه ی او با مظلوم نمايی و تحريک احساسات عمومی، مستند تمام جوسازی ها عليه ايت الله منتظری قرار گرفته بود.
مدتی پس از انتشار رنجنامه، جزوه ای مفصل به نام «واقعيت ها و قضاوت ها» در رد رنجنامه و شبهات مطروحه عليه آقای منتظری به صورت مخفيانه و بدون نام نويسنده ی آن منتشر شد.
استدلال های محکم و ارائه ی اسناد و مدارک روشن در جزوه ی «واقعيت ها و قضاوت ها» برای پاسخ به رنجنامه و ساير شبهه های شايع عليه آقای منتظری کافی بود، اما مشکل اصلی اين بود که تيراژ جزوه ی مذبور بسيار کم و انتشار و پخش آن نيز جرم سنگينی محسوب می شد و ريسک بالايی را طلب می کرد.
انتشار جزوه ی «واقعيت ها و قضاوت ها» فرصت مغتنمی بود، چرا که عليرغم تيراژ کم آن، قطعا اين جزوه به دست مسئولان جمهوری اسلامی به ويژه احمد خمينی رسيده بود و آن ها از محتوای آن اطلاع داشتند. از اين رو می توانستم از آن به عنوان مستمسک بسيار خوبی (برای به چالش کشاندن طراحان توطئه ی عزل آقای منتظری، البته به صورت غيرمستقيم و در پوشش دفاع از خمينی) استفاده کنم.
از جزوه «واقعيت ها و قضاوت ها» حدود صد و بيست سوال اساسی استخراج کردم – متاسفانه در تفتيش خانه ی من هنگام دستگيری، سوالات مزبور به دست حفاظت اطلاعات سپاه افتاد – سپس از يکی از همکارانم در معاونت عقيدتی سياسی فرماندهی آموزش نيروی زمينی سپاه که ارتباط زيادی با محمد علی انصاری (از اعضای دفتر خمينی و نيز رئيس موسسه ی تنظيم و نشر آثار خمينی) داشت، درخواست کردم تا از او وقت ملاقات بگيرد که خوشبختانه اين کار انجام گرفت و انصاری وقت ملاقات را مشخص کرد.
دليل انتخاب محمدعلی انصاری آن بود که با طرح سوال ها برای او و استنطاق وی، به بعضی از حقايق پشت پرده ی عزل آقای منتظری از قائم مقام رهبری دست يابم و در حد امکاناتم آن ها را در اختيار افکار عمومی قرار دهم. بديهی است که من احتمال نمی دادم که بشود در اين زمينه با احمد خمينی صحبت کرد، از اين رو انصاری را حداقلی دست يافتنی تشخيص دادم، زيرا او علاوه بر اطلاعات لازم که در اين ماجرا داشت، چه قبل و چه بعد از مرگ خمينی از نزديکان احمد خمينی بود. از اين رو می توانست تا حدی نظرات او را منعکس نمايد، اما بر خلاف تصور من اين مسير به صحبت با احمد خمينی منجر گرديد.
اوايل پائير سال 1370 بود که طبق قرار قبلی به همراه سه نفر از همکارانم (به دليل شرايط مذکور و تاکتيکی که در پيش گرفته بودم آن ها نيز از اهداف من آگاهی نداشتند) به جماران رفتم، اما هرچه منتظر مانديم انصاری نيامد. در نهايت يکی از همکارانش آمد و گفت که او امروز نمی تواند بيايد. اين حادثه ی ناخواسته برای من فرصت مغتنمی بود تا توپ را در زمين حريف اصلی بيندازم. از اين رو به همراهانم گفتم: اکنون که انصاری نيست بايد ببينيم که آيا احمد خمينی هست؟ اگر او باشد و ما بتوانيم با او صحبت کنيم، ديگر واسطه ای در ميان نخواهد بود لذا بهتر پاسخ خواهيم گرفت. پيش مسئول حفاظت جماران آقای صادق ترکاشوند (از دوستان قديمی اينجانب بود) رفتم و ضمن بيانی خيرخواهانه، از او خواستم تا ترتيب ملاقات با احمد خمينی را بدهد.
او گفت: بگذاريد با احمد خمينی صحبت کنم، در صورتی که او قبول کرد، شما را برای ملاقات خواهم فرستاد. ما منتظر مانديم، پس از دقايقی مسئول حفاظت جماران آمد و گفت: حاج آقا می گويد بيايند من آن ها را ببينم
چرا احمد خمينی توسط تيم ترور قتل های زنجيره ای وزارت اطلاعات کشته شد
بخش دوم: مشروح مذاکرات
احمد خمينی گفت: من چه خصومتی با آقای منتظری داشتم، من از قبل از انقلاب با ايشان ارتباط داشتم. علاوه بر اين من رابطه ی نزديکی با محمد منتظری داشتم. من از لحاظ فکری به آقای منتظری خيلی نزديکتر از آقای خامنه ای هستم. آقای خامنه ای از جناح راست است...
م. مهاجر
بخش اول اين گزارش: «چرا و چگونه با احمد خمينی مذاکره کردم؟» را در اينجا بخوانيد
پنجشنبه ٢٢ مرداد ١٣٨٣ – ١٢ اوت ٢٠٠۴
• بخش دوم: مشروح مذاکرات
پس از مقدمات مرسوم، به احمد خمينی گفتم: آيا شما می دانيد که جزوه ای به نام «واقعيات ها و قضاوت ها» در تيراژ زياد (به اين دليل کلمه «زياد» را به کار بردم تا هم گستردگی فعاليت هواداران آيت الله منتظری را به رخ او بکشم و هم حساسيت او را برانگيزم) چاپ شده و در آن (امام) خمينی زير سوال رفته تا جايی که عزل آقای منتظری از قائم مقام رهبری توطئه ای از جانب شما قلمداد شده که (امام) خمينی به راحتی تحت تاثير آن قرار گرفته و آن را به اجرا در آورده است؟
احمد خمينی بی تفاوتانه گفت که اطلاع دارد. او می خواست وانمود کند که اين موضوع آن چنان هم واجد اهميـت نيست.
در مقابل برخورد بی تفاوتانه ی او، من پس از يادآوری مسئوليتم در سپاه، با لحنی متعصبانه گفتم: من اجازه نمی دهم که عده ای بيايند و هر چه می خواهند برای احيای مجدد منتظری بنويسند، من وظيفه ی خودم می دانم که از (امام) خمينی دفاع کنم. امروز من نمی دانم که در مملکت ما چه می گذرد، از يک سو در تلويزيون وقتی صحنه های عزاداری را پخش می کنند عکس منتظری را هم نشان می دهند (مدتی قبل از اين جلسه، در يک مراسم نوحه خوانی آهنگران که از تلويزيون پخش شد صحنه ای را نشان داد که پشت سر مداح عکس بزرگی از آيت الله منتظری قرار داشت). و از سوی ديگر می شنويم که خانواده ی آقای رفسنجانی مقلد آقای منتظری هستند، اگر پشت پرده چيزی هست که ما نمی دانيم به ما هم بگوئيد.
احمد خمينی گفت: خوب شما از من چه می خواهيد و چه توقعی داريد؟
گفتم: در جزوه ی «واقعيت ها و قضاوت ها» مسائل زيادی عليه (امام) و شما مطرح شده که بايد به آن ها پاسخ داده شود، مطالبی هم که تاکنون درباره ی تاييد اقدام (امام) مثل رنجنامه منتشر شده (چون قبل از انتشار جزوه ی «واقعيت ها و قضاوت ها» بوده و «واقعيت ها و قضاوت ها» در رد رنجنامه نوشته شده) در حال حاضر جوابگو نمی باشد. لذا لازم است پاسخ های مستدل و محکم به شبهه های «واقعيت ها و قضاوت ها» داده شود. از اين ور من تمام آن جزوه را در قالب سوالاتی درآورده ام که اگر شما به آن ها پاسخ دهيد ابهامات رفع می شود و آن گاه من بر اساس آن پاسخ ها جزوه ای را در رد «واقعيت ها و قضاوت ها» منتشر می کنم.
احمد خمينی گفت: من نمی توانم در اين مسايل وارد شوم چون حساسيت ايجاد می کند.
گفتم: من هم چنين توقعی از شما ندارم که در اين مساله وارد شويد، اگر شما صرفا به سوالاتی که من از جزوه ی «واقعيت ها و قضاوت ها» درآورده ام پاسخ دهيد، آن گاه من بر اساس پاسخ های شما جزوه ای در رد «واقعيت ها و قضاوت ها» می نويسم و آن را با نام خودم منتشر می کنم.
احمد خمينی گفت: اين طرح خوبی است.
سپس من به او اطمينان دادم که در اين ماجرا هرگز پای شما به ميان نخواهد آمد. احمد خمينی هم قبول کرد که پاسخ سوال ها را بنويسد.
همان وقت من يک نسخه از سوالات را در اختيار احمد خمينی قرار دادم، او آن را ورق زد و نگاهی به سوال ها انداخت و گفت: پاسخ اين سوال ها طول می کشد.
گفتم: عيبی ندارد، به هر حال آن چه مهم است پاسخ سوالات توسط شماست که برای من مهم است. عليرغم قول مساعد احمد خمينی، من احتمال قوی می دادم که او به وعده ی خود عمل نکند و از پاسخ دادن به سوالات طفره برود و در حقيقت من را سر کار بگذارد و تلاش هايم به نتيجه ای که می خواستم نرسد. از اين رو فرصت را مغتنم شمردم و بعضی از سوال های کليدی را که در ماجرای برکناری آيت الله منتظری مهم می دانستم مطرح کردم تا اگر اين کار ادامه پيدا نکرد و در همين مرحله خاتمه يافت، حداقل چند موضوع روشن شده باشد.
البته در چنين شرايطی من نمی توانستم سوالات زيادی را مطرح کنم چون اگر احمد خمينی مورد سوالات متعدد قرار می گرفت چه بسا به هدف من پی می برد و حتی به همين سوال های شفاهی نيز پاسخ نمی داد. از اين رو چند مساله اساسی را در قالب سوالاتی از سر دلسوزی و علاقه به خمينی و فرزندش (!) مطرح کردم!!! البته همان طور که قبلا هم اشاره کردم اين روش بر طبق تاکتيکی بود که در پيش گرفته بودم. از او پرسيدم که در جزوه ی «واقعيت ها و قضاوت ها» طراح توطئه برکناری آيت الله منتظری شما معرفی شده ايد، آيا می توانيد در اين مورد توضيح دهيد؟
احمد خمينی گفت: من چه خصومتی با آقای منتظری داشتم، من از قبل از انقلاب با ايشان ارتباط داشتم. علاوه بر اين من رابطه ی نزديکی با محمد منتظری داشتم. من از لحاظ فکری به آقای منتظری خيلی نزديکتر از آقای خامنه ای هستم!!! آقای خامنه ای از جناح راست است!!! مگر شما فکر می کنيد که امروز من دارای چه موقعيتی هستم؟!!! آقای خامنه ای من را با شيخ حسن روحانی يکی کرده و در شورای عالی امنيت ملی قرار داده!!! مگر من الان چه دارم؟!!! من هستم و همين جا (با دست به محيط جماران اشاره کرد)!!! پس همين اوضاع و احوال نشان می دهد که من در اين ماجرا دخالتی نداشتم و نمی خواستم از برکناری آقای منتظری طرفی ببندم. اين کار مربوط به امام بود و خود ايشان به اين نتيجه رسيد که آقای منتظری نبايد به رهبری برسد.
سپس پرسيدم که در جزوه ی «واقعيت ها و قضاوت ها» بحث مفصلی در باره ی دست خط های (امام) خمينی شده و نسبت به صحت انتساب برخی از نامه ها به ايشان ترديد شده، آيا اين نامه ها (همان نامه هايی که در جزوه ی «واقعيت ها و قضاوت ها» مطرح شده) توسط خود ايشان نوشته می شد؟
احمد خمينی گفت: چهار، پنج نفر نامه های امام را می نوشتند، من و آقای رسول محلاتی (مسئول دفتر خمينی) و چند نفر ديگر (نام آن ها را ذکر نکرد).
پرسيدم که آيا واقعا نامه ای تحت عنوان نامه 6/1/1368 خمينی به آقای منتظری وجود دارد؟
احمد خمينی گفت: بله
پرسيدم دست خط اين نامه هايی که به عنوان نامه ی 6/1/1368 در جامعه پخش شده متفاوت است، آيا شما اين ها را قبول داريد؟
احمد خمينی گفت: نه.
پرسيدم: بالاخره اصل نامه وجود دارد؟
احمد خمينی گفت: بله.
پرسيدم اصل آن کجاست؟
احمد خمينی گفت: در موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينی نگهداری می شود و هر کس هم بگويد آن را دارد دروغ گفته است.
در پايان او از احساس مسئوليت ما نسبت به (امام) خمينی تقدير کرد و قول داد پاسخ سوالات را بنويسد و ما يک ماه بعد برويم و آن ها را تحويل بگيريم.
در تاريخ مقرر برای دريافت پاسخ سوالات به همراه همان همکارانم به دفتر احمد خمينی در جماران رفتيم. پس از احوال پرسی، سوال کردم آيا پاسخ ها سوال ها تمام شده و مطالب آماده است؟
احمد خمينی گفت: نه، من پاسخ ندادم.
پرسيدم: چرا؟
گفت: من با چند تن از دوستان که از مسئولين کشور هم هستند مشورت کردم، آن ها گفتند به صلاح شما نيست که چنين کاری بکنيد و خودتان را با اين مسايل درگير بکنيد، از اين رو مرا از ورود به اين مساله برحذر داشتند و گفتند اين کار به نام شما تمام می شود.
گفتم: جلسه قبل هم که ما مراجعه کرديم قرار شد که اين مطالب به نام شما منتشر نشود و تنها شما به سوالات پاسخ دهيد و من بر اساس آن ها جوابيه ای را برای جزوه ی «واقعيات ها و قضاوت ها» می نويسم و با نام خودم منتشر می کنم، بدين خاطر در اين ماجرا هرگز پای شما به ميان نخواهد آمد.
آنگاه تاملی کرد و گفت: خوب، اين موضوع ديگری است. پس من جواب آن ها را خواهم داد. سپس مجددا وقتی را برای مراجعه ما تعيين کرد.
هنگامی که برای بار سوم مراجعه کرديم، محافظين جماران گفتند که درحسينيه ی جماران منتظر بمانيد تا با احمد آقا صحبت کنيم. بعد از چند دقيقه يکی از آن ها آمد و گفت: احمد آقا می گويد من قبلا هم گفته ام که اين کار را نمی کنم، لذا آن ها را نمی پذيرم.
من به آن شخص گفتم: حالا که ايشان ما را نمی پذيرد من می خواهم يک نامه کوتاهی برای ايشان بنويسم. شما اين نامه را به او بدهيد، ما هم می رويم. آن گاه بر روی يک تکه کاغذ کوچک متنی را نوشتم که مضمون آن چنين بود:
«اين کار درستی نبود که شما امروز ما را نپذيرفتيد، زيرا اگر شما دفعه ی قبل گفته بوديد که پاسخ سوالات را نمی دهيد و قضيه منتفی شده بود، امروز آمدن ما هيچ موضوعيتی نداشت، در صورتی که آمدن ما، در امروز، حکايت از قرار قبلی و قول مساعد شما برای پاسخ به سوالات دارد در غير اين صورت ما تمايلی برای آمدن به اينجا نداشتيم. باعث تاسف است که شما به عنوان فرزند (امام) و مدعی دفاع از ايشان حاضر نيستيد که در اين باره قدمی بر داريد.»
من نامه را به آن شخص دادم تا برای احمد ببرد. سپس حرکت کرديم و از آن کوچه ای که منزل خمينی در آن قرار داشت دور شده بوديم که يک دفعه همان کسی که نامه ی مرا برای احمد برده بود دوان دوان آمد و مرا صدا زد و گفت: احمد آقا می خواهد شما را ببيند.
ما برگشتيم و به دفتر ملاقات احمد خمينی رفتيم، در حالی که ناراحتی در چهره من کاملا آشکار بود.
احمد خمينی گفت: ناراحت شديد؟
گفتم: بله، زيرا شما دوبار قول داديد و به آن عمل نکرديد و حالا می گوييد من قبلا گفته ام که پاسخ نمی دهم، اگر شما نمی خواستيد به سوال ها پاسخ دهيد، پس چرا قرار گذاشتيد که ما امروز بياييم؟
احمد خمينی گفت: من نمی توانم به سوال ها پاسخ دهم. اگر هم باعث ناراحتی شما شدم عذر می خواهم. من هم با ناراحتی خداحافظی کردم و به همراه همکارانم بازگشتيم.
چرا احمد خمينی توسط تيم ترور قتل های زنجيره ای وزارت اطلاعات کشته شد
بخش سوم: بررسی ارتباط قتل احمد خمينی با تغيير مواضع او نسبت به خامنه ای استظهار احمد خمينی به پايگاه عوامفريبانه اش به عنوان فرزند خمينی و اتخاذ موضع از طرف وی عليه خامنه ای از يک سو و سابقه ای که خامنه ای از دسايس او عليه آيت الله منتظری (البته با مساعدت خامنه ای و هاشمی رفسنجانی) داشت از سوی ديگر، به اندازه ی کافی بود که خطر او جدی قلمداد و توسط تيم قتل های زنجيره ای از سر راه بر داشته شود
م. مهاجر
• قسمت های قبلی اين مقاله: [بخش اول] - [بخش دوم]
دوشنبه ٢۶ مرداد ١٣٨٣ – ١۶ اوت ٢٠٠۴
در اينجا عليرغم طولانی شدن دو بخش پيشين، ارائه ی مطالبی درباره ی ديدگاه های غيرعلنی احمد خمينی نسبت به علی خامنه ای و آقای منتظری (در بخش دوم مطرح شد) و ارتباط آن با قتل وی توسط تيم قتل های زنجيره ای وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ضروری به نظر می رسد که در ذيل به توضيح آن ها می پردازم:
1. قبل از هر چيز بايد بر اين نکته تاکيد کنم که ورود در اين بحث و ارائه ی اطلاعات فوق الذکر هرگز نبايد به منزله ی دفاع از احمد خمينی تلقی شود، چرا که اگر مجددا محتوای صحبت های او را که در ملاقات با اينجانب ابراز کرد مرور نمائيم خواهيم ديد که وی بجز کسب قدرت در انديشه ی ديگری نبود. آن چه از مواضع ملايم احمد خمينی نسبت به آيت الله منتظری (پس از آن همه تندروی ها و دسيسه هايی که او عليه آقای منتظری انجام داد) و ناراحتی شديد او از خامنه ای که در سطور بالا به آن اشاره شد، می توان برداشت نمود آن است که مواضع قبلی احمد خمينی عليه ايت الله منتظری صرفا برای کنار زدن ايشان و دستيابی به قدرت پس از خمينی بود.
2. پس از ملاقات هايی که در پائيز 1370 با احمد خمينی داشتم تا زمان دستگيری من در دی ماه 1371 حدود يک سال گذشت. عليرغم اين مدت طولانی تغيير مواضع احمد خمينی از سوی من و همفکرانم که از موضوع اطلاع يافته بودند علنی نشد و صرفا در حد محافل خصوصی مطرح می شد. طبق قرائن و شواهد هنوز اين موضوع به گوش مسئولين کشور نرسيده بود، زيرا اگر موضوع آشکار شده بود آن ها از کنار من بی اهميت نمی گذشتند (کما اينکه بعدا چنين شد) و آن را سوژه ی ماموريت وزارت اطلاعات و سپاه قرار می دادند و متعاقب آن فعاليت های من در سپاه کاملا کنترل می شد. دليل محکمی که من برای اين موضوع دارم آن است که پس از ملاقات های من با احمد خمينی فعاليت های مخفی من به نفع آيت الله منتظری در سپاه بدون آن که حفاظت سپاه متوجه شود با موفقيت انجام شد.
در شرايطی که هواداری از آقای منتظری و حتی دفاع از مرجعيت ايشان در سپاه جرم نابخشودنی بوده و هست و نيز در شرايطی که افراد مظنون به تقليد از آقای منتظری از سوی نمايندگی ولی فقيه و حفاظت اطلاعات سپاه تفتيش عقايد شده و می شوند و در صورت احراز تقليد آن ها از آقای منتظری از سپاه تصفيه می شوند، اقدام من در تکثير جزوه های ممنوعه به نفع آقای منتظری آن هم در تيراژ انبوه در اتاق انتشارات ستاد فرماندهی آموزش نيروی زمينی سپاه (سال 1371) و خروج آن ها پس از تکثير از ستاد مذکور و قرار دادن آن ها در منزل خودم و توزيع آن ها در جامعه کار بزرگی بود، و من مطمئن هستم که در آن زمان حفاظت سپاه با آن همه عوامل ريز و درشت خود هرگز در جريان اين امور قرار نگرفته بود.
برای نمونه به يک مورد مهم که در آن زمان در جامعه به ويژه بين دانشجويان بازتاب پيدا کرد ولی سرنخ آن مشخص نشد اشاره می کنم.
يکی از جزواتی را که من در سپاه منتشر کردم تحت عنوان «بررسی نامه 6/1/68» بود. اين جزوه سيزده برگی عليرغم اختصار آن، در تبيين ابعاد توطئه عليه آقای منتظری و بررسی کارشناسانه ی نامه 6/1/68 (خمينی به آقای منتظری) بسيار گويا و موثر بود. من چندصد نسخه از اين جزوه را در روزهای مختخلف در جاهای متعددی در دانشگاه تهران از جمله جامهری مسجد دانشگاه تهران (آن زمان خودم هم دانشجوی دانشگاه تهران بودم) قرار دادم. اين جزوات بدون هيچ گونه آفتی به راحتی در اختيار دانشجويان و استادان و کارکنان دانشگاه قرار گرفت. عظمت کار به اندازه ای بود که وقتی وزارت اطلاعات از دستيابی به سرنخ اين اقدام ناتوان ماند برای خنثی کردن اثرات آن تحت عنوان نهاد نمايندگی ولی فقيه در دانشگاه، چند روز متوالی در جلو مسجد دانشگاه زنجنامه ی احمد خمينی و خاطرات سياسی ری شهری را به رايگان در بين دانشجويان توزيع کرد. بديهی است که وقتی ارگان های امنيتی و اطلاعاتی کشور و سپاه از رسيدن به سرنخ تمامی اين اقدامات که به من منتهی می شد ناتوان بودند، فرض دستيابی آن ها به نظرات احمد خمينی عليه خامنه ای کاملا منتفی بود، چرا که لازمه ی اطلاع ان ها از تغيير مواضع احمد خمينی کشف سرنخ اقدامات فوق بود.
پس از آن که اقدامات من در آن مرحله با استفاده از پوشش سپاه با موفقيت انجام شد، کم کم مواضع خود را آشکار کردم و شروع به دفاع از مرجعيت آيت الله منتظری در سپاه نمودم. در کنار آن رساله ی ايشان و کتاب فقيِه عاليقدر (نوشته ی ايزدی) را در بين بعضی از پاسداران توزيع کردم، حتی همان جزوه ی «بررسی نامه 6/1/68» را در جامهری نمازخانه ی ستاد مرکزی سپاه در قصر فيروزه (حسينيه ثارالله) قرار دادم.
اقدامات فوق به ويژه مورد آخر آن به منزله ی انفجار بمبی در سپاه بود و حساسيت حفاظت اطلاعات سپاه را برانگيخت که با بازجويی های کوتاه مدت بعضی از همفکران و دوستان من در پی دريابی سرنخ جريان دفاع از آقای منتظری در سپاه بر آمدند. اين موضوع نيز حکايت از آن داشت که ديدگاه های احمد خمينی هنوز سوژه ی نهادهای اطلاعاتی نشده بود چرا که هنوز مکتوم مانده بود.
3. آن چه از اين راز پرده برداشت اقدام ديگری بود که مقارن با فعاليت های فوق الذکر در حدود پائيز سال 1371 پس از گذشت تقريبا يک سال از مذاکرات من با احمد خمينی صورت گرفت.
در تهران چند سال بود که هيئتی سياسی مذهبی به نام انصار الامام به صورت هفتگی برگزار می گرديد که از لحاظ کمی و کيفی در سطح بالايی بود. در اين هيات اقشار مختلف و موثر و تحصيل کرده و سطح بالای اجرائی به عنوان مستمع، و معاونين وزارء، نمايندگان مجلس، سياستمداران و روحانيان شناخته شده به عنوان سخنران شرکت می کردند، البته حضور آنتن های وزارت اطلاعات هم در اين هيات مسلم بود. هر چند اين هيات در جهت نظام جمهوری اسلامی فعاليت می کرد اما به دليل آن که مواضع انتقادی هم در آن مطرح می شد و فضای حاکم بر آن بحث و مناظره و پرسش و پاسخ بود، در آن زمان بسيار قابل استفاده بود. در اين هيات من از اعضای ثابت و در مواردی مجری برنامه ی هيات بودم. اينجانب يکی از دوستان خودم به نام آقای داوود کريمی (معروف به حاج داوود، از بنيان گذاران سپاه، فرمانده عمليات جنوب کشور در جنگ ايران و عراق، فرمانده سپاه تهران، فرمانده سپاه منطقه هفت، فرمانده ستاد مبارزه با مواد مخدر کميته، همچنين در سال 1362 که خامنه ای فرمان تمشيت امور نيروهای مسلح را از خمينی گرفت حاج داوود از سوی خامنه ای مسئول اجرای اين حکم شد) که از طرفداران و ارادتمندان آيت الله منتظری بود به طور کامل از مشروح مذاکراتم با احمد خمينی آگاه کردم. با توجه به شناخت بسياری از مسئولين کشور و شخص خامنه ای و نيز احمد خمينی از ايشان، ما از کادر اداره کننده ی هيات فوق الذکر درخواست کردم تا مناظره ای بين آقای داوود کريمی و يکی از مخالفان آقای منتظری برگزار کنند، زيرا پيشنهاد سخنرانی يک طرفه آقای داوود کريمی (با توجه به موضع صريح ايشان در دفاع از ايت الله منتظری و شرايط خاص آن زمان و تعصب مدير آن هيات نسبت به خمينی) عملی نمی گرديد. از اين رو پيشنهاد مناظره اجرايی تر به نظر می رسيد.
به هر حال با موافقت مديران هيات چند جلسه مناظره بين آقای داوود کريمی و آخوندی به نام سيد حسن ميردامادی که در وزارت اطلاعات کار می کرد برگزار شد.
اين جلسات بسيار شلوغ و پرهيجان بود. در همين جلسات بود که آقای کريمی به مواضع تلطيف شده ی احمد خمينی که در ملاقات های من با وی ابراز شده بود اشاره کرد.
در آن مناظرات با توجه به اين که طرف مقابل آقای کريمی از مسئولان وزارت اطلاعات بود و در هيات نيز آنتن های اطلاعات حضور داشتند، افشای مواضع احمد خمينی، همه چيز را علنی کرد.
4. با توجه به فعاليت هايی که من در سپاه و نيز جاهای مختلف در شهر تهران به نفع آيت الله منتظری انجام داده بودم و آشکار شدن مواضع جديد احمد خمينی که سر نخ آن هم به من بر می گشت، برای اولين بار در دی ماه 1371 توسط حفاظت اطلاعات سپاه دستگير و به زندان انفرادی 59 سپاه منتقل شدم. در اين مدت محور بازجوئی هايی که از من انجام شد بر مذاکرات من با احمد خمينی متمرکز بود و جالب آن که فعاليت های ديگر من با آن گستردگی که در پوشش سپاه صورت گرفته بود خيلی توجه بازجو را به خود جلب نکرد، حتی وقتی من را برای بازپرسی به دادسرای نظامی تهران بردند محور اصلی سوالات بازپرس نظامی بر همين موضوع استوار بود. آن چه که کاملا آشکار بود توجه آن ها به مواضع احمد خمينی عليه خامنه ای و به نفع آقای منتظری بود، از اين رو بسياری از فعاليت های من در سپاه به نفع آقای منتظری اساسا محل سوال آن ها قرار نگرفت. اين موضوع حکايت از آن داشت که تغيير مواضع احمد خمينی، سوژه ای به مراتب با اهميت تر از فعاليت های من در سپاه به نفع آقای منتظری بود.
در اين مرحله اتهامات متعددی متوجه اينجانب شد که مهم ترين آن توطئه و تبانی برای سرنگونی نظام از طريق سپاه بود. عليرغم اتهامات سنگينی که برای من مطرح بود يک شب بازجو با فرد ديگری که لهجه اصفهانی داشت آمد و شروع به بازجويی همان مطالب قبلی کرد، در پايان گفت ما تصميم داريم تو را آزاد کنيم. اين تصميم که بازجو اعلام کرد با آن اتهامات سنگين برای من عجيب بود. بازجو گفت تو فقط بايد تعهد بدهی که ديگر اين کارها را نخواهی کرد و يک نفر نيز ضمانت تو را بکند.
اين برخورد بازجو و تصميم حفاظت اطلاعات سپاه مبنی بر ازادی نابهنگام من که با هماهنگی سازمان قضائی نيروهای مسلح اتخاذ شده بود، همان موقع مرا به فکر فرو برد که کاسه ای زير نيم کاسه است. چگونه کسانی که مرا تحت فشارهای شديدی در اين مدت قرار دادند و من را منافق می خواندند به يک باره موضوع برای آن ها منتفی شده و تصميم به آزادی من گرفته اند! به هر حال من که احتمال توطئه ای بزرگتر را عليه خودم و ساير دوستان همفکرم می دادم و می خواستم آن ها (داوود کريمی و محمود دردکشان که فعاليت های زيادی به نفع آيت الله منتظری داشتند) را از دستگيری هايی که به زودی در انتظارشان بود مطلع کنم، پيشنهاد بازجو را قبول کردم و تعهد دادم تا حداقل سند و مدرک کمتری از خانه ی آن ها به دست آيد. البته من قبل از آن که توسط حفاظت اطلاعات سپاه دستگير شوم اطلاعيه ای در تيراز انبوه عليه خامنه ای چاپ و در پارکينگ منزلمان جاسازی کرده بودم که خوشبختانه به دست بازرسان و ماموران حفاظت اطلاعات سپاه نيفتاد، فکر توزيع و انتقال آن ها به مکان امن ديگری مزيد بر علت تعهد دادن بود. به هر حال آزادی ديری نپائيد و مجددا در بهمن ماه 1371 توسط افرادی که هويتشان را برای من مشخص نکردند و حکمی هم که برای بازداشت من داشتند جعلی بود، دستگير شدم اما پس از چند روز برای من مشخص شد که آن ها سربازان گمنام امام زمان (!) بودند و من توسط دادگاه ويژه روحانيـت و وزارت اطلاعات دستگير شده بودم. البته دستگيری طرفداران آقای منتظری در بهمن ماه 1371 بسيار گسترده بود و در همان ماه حمله به منزل آيت الله منتظری به فرماندهی روح الله (خسرو) حسينيان رئيس وقت دادسرای ويژه روحانيت تهران انجام شد.
گستردگی دستگيری طرفداران آيت الله منتظری در آن زمان به اندازه ای بود که عليرغم خفقانی که بر مطبوعات داخلی برای عدم انعکاس بازداشت ها و سرکوب ها حاکم بود، اما اين موضوع در رسانه های خارجی بازتاب پيدا کرد تا حدی که حتی يک خبرنگار خارجی در مصاحبه هاشمی رفسنجانی رئيس جمهور وقت در سال 1371 با خبرنگاران داخلی و خارجی به مناسبت سالگرد انقلاب اسلامی از دستگيری های سياسی همان ايام از او سوال کرد که هاشمی رفسنجانی گفت که بازداشت اين افراد به دليل مسائل امنيتی بوده نه سياسی.
به هر حال پس از مدت زيادی ماندن در انفرادی زندان توحيد و تحمل فشارهای شديد روحی و جسمی، وقتی برای اولين بار من را برای بازجويی بردند، بازجو گفت: می دانی تو را چرا به اين جا آورده ايم؟
گفتم: نمی دانم.
به هر حال پس از چند بار کلنجار رفتن و اصرار او و انکار من، که نمی دانم برای چه مرا به اينجا آورده ايد، در نهايت گفت: چه احتمالی می دهی؟
گفتم: شايد به خاطر مذاکرات من با احمد خمينی و مواضع من در کلاس های درس در سپاه در دفاع از آيت الله منتظری باشد.
گفت: از کجا می دانی؟
گفتم: احتمال می دهم. سپس افزودم: اگر چنين باشد که من به خاطر مذاکرات با احمد خمينی به اينجا آورده شده باشم، اين را بايد بگويم که امروز بايد احمد خمينی به جای من بر روی اين صندلی می نشست و پاسخگو می بود.
در حالی که من بر طرح مجدد مذاکرات خودم با احمد خمينی و مبنا قرار گرفتن آن برای بازجويی اصرار داشتم، بازجو در نهايت بی تفاوتی گفت: اين مطالب به درد ما نمی خورد و از اين جا به بعد بايد دور اين موضوع را خط بکشی و آن را مطرح نکنی، سپس ادامه داد: تو از کجا می دانی چه بسا احمد خمينی تو را به اينجا فرستاده باشد؟!
البته شايد اين ادعای بازجو برای اين بود تا وانمود کند که احمد خمينی در پروژه برخورد با طرفداران آيت الله منتظری که در آن مقطع انجام شد همراه نظام است و تمام گفته های احمد در مذاکراتی که با وی داشتم يک دام بوده تا طرفداران آيت الله منتظری با جسارت بيشتری به فعاليت بپردازند و در پی آن سازمان های اطلاعاتی و امنيتی جمهوری اسلامی بتوانند آن ها را شناسائی و سرکوب کنند.
جالب آن که در مرحله ی اول بازداشت من در زندان 59 سپاه، عليرغم شرح وظايف حفاظت اطلاعات سپاه و سازمان قضايی نيروهای مسلح به فعاليت های گسترده من به عنوان يک پاسدار و نظامی در پوشش سپاه و به نفع آيت الله منتظری توجه چندانی نمی شد و محور بازجويی های من بر تشريح مواضع احمد خمينی عليه خامنه ای و له منتظری متمرکز بود، اما در مرحله ی دوم بازداشت، آن هم در زندان دادگاه ويژه و وزارت اطلاعات عليرغم آن که بازجويی پس دادن پيرامون ملاقات های من با احمد و مواضع او قابل پيش بينی و مورد انتظار بود ولی از همان ابتدا اين موضوع مختومه شد و در دايره قرمز قرار گرفت و محور بازجويی ها بر فعاليت های من در سپاه و دانشگاه و جاهای ديگر و نيز ارتباطات من با ساير افراد متمرکز شد.
بديهی است که حفاظت اطلاعات سپاه و سازمان قضائی نيروهای مسلح بدون هماهنگی با دادگاه ويژه ی روحانيت و وزارت اطلاعات کار نمی کردند. در آن ايامی که من در زندان 59 سپاه بودم به اندازه ی کافی در باره ی ملاقات هايم با احمد و مواضع او بازجويی شده بودم، لذا نيازی به بازجويی مجدد در اين زمينه نبود و مستندات کافی در اختيار وزارت اطلاعات و دادگاه ويژه روحانيت قرار گرفته بود، همچنين بازجويان وزارت اطلاعات و دادگاه ويژه روحانيت می خواستند با برخورد بی تفاوتانه خود نسبت به مواضع احمد از يک سو اهميت اين موضوع را در ذهن من پائين بياورند و از سوی ديگر وانمود کنند که مواضع احمد برای آن ها اهميتی ندارد تا من نسبت به اين امر حساسيت زيادی نشان ندهم و اهداف بعدی آن ها را درک نکنم، در صورتی که من از همان ابتدای امر فهميدم که عليرغم ادعای آن ها مواضع احمد برای آن ها بسيار مهم است، از اين رو بود که بر تشريح کامل مواضع احمد خمينی در بازجوئی ها پای فشردم.
آن چه که در خور اهميت بود آشکار شدن مواضع احمد خمينی عليه خامنه ای در حضور من و سه نفر از همکارانم و بازتاب آن در بخش هايی از جامعه بود که به هيچ وجه قابل سرپوش گذاشتن نبود.
5. دستگيری طرفداران آقای منتظری در دی و بهمن ماه 1371 برای سران رژيم پروژه ای مهم بود. اهميت اين موضوع به اندازه ای بود که وقتی گروهی از وزارت اطلاعات برای دستگيری آقای داوود کريمی رفته بودند، سر تيم آن ها گفته بود که خامنه ای دستور بازداشت حاج داوود را داده است.
با توجه به نقش فعالی که داوود کريمی در زمينه ای افشای مواضع احمد خمينی داشت و ادعای مسئول دستگيری وی مبنی بر آن که خامنه ای دستور بازداشت او را داده می توان به اين مهم پی برد که نه تنها بازداشت ها بلکه گزارش های بازجويی ها نيز به خامنه ای ارائه می گرديد.
اهميت موضوع از دو جهت بود. يکی اين که گروهی به صراحت از آيت الله منتظری دفاع می کردند و اين مفهومی جز نفی ديدگاه خمينی و وارثان سياسی او نداشت و ديگر آن که يکی از افراد همين گروه احمد خمينی را اگر چه به صورت غيرمستقيم به چالش کشانده و او نيز با اتخاذ مواضعی عليه خامنه ای به سوژه ای بزرگتر برای خامنه ای و کارگزارانش در وزارت اطلاعات و دادگاه ويژه (همان تيم قتل های زنجيره ای) بدل شده بود.
تيم بازجويی و بازپرسی و قضائی ما که مشخصا از بالاترين رده های دادگاه ويژه و وزارت اطلاعات بودند تمام موارد را به خامنه ای گزارش می دادند، کما اين که بازجوی من می گفت آقای فلاحيان (وزير وقت اطلاعات) فيلم بازجويی شما را برای آقای خامنه ای برده است، و حتی او می گفت که در مورد مسائل پرونده و آزادی شما آقای فلاحيان می تواند موضوع را خيلی سريع به آقای خامنه ای اطلاع دهد و از ايشان دستور بگيرد.
عليرغم اين که تيم بازجويی ما می خواستند نظرات احمد خمينی را حائز اهميت جلوه ندهند، اما بعضی از گفته های آن ها خلاف آن را اثبات می کرد. از جمله آن که يک روز بازجوی من گفت که من درباره ی اظهارات شما ديشب با احمد خمينی جلسه داشتم و بطور مفصل صحبت کردم، بديهی است با مواضعی که احمد خمينی عليه خامنه ای اتخاذ کرده بود، صحبت بازجوی من با احمد نمی توانست برای کسب رهنمود از او باشد بلکه با توجه به اطلاع خامنه ای از مواضع احمد و اشراف وی بر سير پرونده بازداشت شدگان و بازجوئی های آن ها، بازجو با عنوان واسطه نزد احمد فرستاده شد تا با رو کردن آس به وی بفهماند که ارکان اطلاعات و دادگاه ويژه و در راس آن ها خامنه ای از مواضعش عليه رهبری آگاهند و او را متوجه عبورش از خط قرمز بکند و زنگ خطر را برايش به صدا در آورد.
استظهار احمد خمينی به پايگاه عوامفريبانه اش به عنوان فرزند خمينی و اتخاذ موضع از طرف وی عليه خامنه ای از يک سو و سابقه ای که خامنه ای از دسايس او عليه آيت الله منتظری (البته با مساعدت خامنه ای و هاشمی رفسنجانی) داشت از سوی ديگر، به اندازه ی کافی بود که خطر او جدی قلمداد و توسط تيم قتل های زنجيره ای از سر راه بر داشته شود.
پس از دستگيری گروه قتل های زنجيره ای در وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی که تعدادی از مخالفان و نويسندگان منتقد را به طرز فجيعی به قتل رسانده بودند، بازجويی از بازداشت شدگان از جمله سعيد امامی حاوی اطلاعات ارزنده ای از زد و بندهای حاکمان جمهوری اسلامی بود که تاکنون ابعاد بسياری از ان همچنان مکتوم مانده است. در سير بازجويی دستگيرشدگان، سعيد امامی به قتل احمد خمينی توسط تيم قتل های زنجيره ای وزارت اطلاعات اعتراف کرد. اين موضوع توسط نيازی (رئيس سازمان قضائی نيروهای مسلح) که بازداشت شدگان وزارت اطلاعات را در اختيار داشت به اطلاع سيد حسن فرزند احمد خمينی رسيد.
آقای عمادالدين باقی نويسنده و روزنامه نگاران اصلاح طلب که ريسک اطلاع رسانی نسبت به قتل های زنجيره ای را پذيرفت اين مهم را فاش ساخت، از جمله اتهامات آقای باقی افشای اظهارات نيازی به حسن خمينی بود که باعث زندانی شدن ايشان گرديد. همچنين آقای اميرفرشاد ابراهيمی در مقاله ی اينترنتی خود می نويسد: «در جلد 16 پرونده بازجويی های قاتلين قتل های زنجيره ای صفحه 384 سعيد امامی در پاسخ بازجو می گويد:... مثلا ما با خبر شديم که حاج احمد آقا در جلسات خصوصی به مسئولان نظام و حتی به ولايت امر اهانت می کند، آن را ارجاع داديم و بلافاصله دستور آمد که همه ی رفت و آمدهای ايشان را در زيرنظر بگيريد و از مکالمات و ملاقات های ايشان نوار تهيه کنيد. ما هم به مدت يک سال همين کار را کرديم. متاسفانه حاج احمد آقا به راه يک طرفه بدی وارد شده بود که برگشت نداشت. وقتی دستور حذف حاج احمد آقا را آقای فلاحيان به من ابلاغ کرد مضطرب شدم و حتی به ترديد فرو رفتم. دو روز بعد همراه با آقای فلاحيان به ديدار آيت الله مصبح رفتيم. آقایان محسنی اژه ای و بادامچيان هم آن جا بودند البته بعدا حاج آقا خوشبخت هم از بيت (رهبر) آمدند آن جا، و نظر جمعه بر اين بود که نبايد به کسانی که با ولی امر مسلمين خصومت می کنند رحم کرد...» (بازنده ليلاج 29/04/2003)www.siahsepid.com
اگر خوانندگان محترم مواضع احمد خمينی عليه خامنه ای را (در بخش دوم به تفصيل بيان شد) در کنار اعترافات سعيد امامی قرار دهند اسرار اين ماجرا را بهتر در خواهند يافت.
کادر اجرائی، امنيتی، اطلاعاتی و قضائی که مسئوليت پرونده من و دوستانم را در که در سال 1371 دستگير شديم به عهده داشتند عبارت بودند از: حفاظت اطلاعات سپاه، سازمان قضائی نيروهای مسلح، وزارت اطلاعات (وزير وقت آن فلاحيان و معاونش سعيد امامی)، دادگاه ويژه روحانيت تهران (رئيس وقت آن روح الله حسينيان)، افتادن ما در چنگال اين ها و بازجويی پس دادن به سرانشان، باعث شد تا آن ها از گفته های احمد خمينی عليه خامنه ای اطلاع يافتند (کما اين که سعيد امامی در اعترافاتش می گويد: «ما باخبر شديم که حاج احمد آقا در جلسات خصوصی به مسئولان نظام و حتی به ولايت امر اهانت می کند») و دستور حذف احمد خمينی صادر و توسط تيم ترور وزارت اطلاعات به اجرا در آمد.
عليرغم اين که مدتی پس از دستگيری گروه قتل های زنجيره ای وزارت اطلاعات، قتل احمد خمينی توسط همين گروه (به وسيله ی آقای عمادالدين باقی) افشا شد اما مشروح دلايل و مستندات آن مطرح نشده بود، اين جانب به عنوان کسی که از نزديک با احمد خمينی صحبت کردم و در جريان نظرات او عليه خامنه ای و تا حدی له آقای منتظری قرار گرفتم و به خاطر همين امر به زندان نيز افتادم لازم دانستم مشروح مواضع احمد خمينی را که باعث حذف وی شد بنويسم تا به عنون سندی در کنار ساير اسناد مربوط به قتل های زنجيره ای و در واقع برگی از تاريخ عملکرد قدرتمداران جمهوری اسلامی مورد استفاده قرار گيرد و تا حدی حقايق را روشن نمايد.
در پايان بهتر است وزارت اطلاعات، دادگاه ويژه روحانيت، سپاه و سازمان قضائی نيروهای مسلح و گردانندگان پشت پرده ی اين ماجرا به جای تحريک اين و ان برای تهديد نگارنده و يا مغالطه در اصل موضوع و يا فرافکنی، اگر سر سوزنی شهامت دارند تمام برگه های بازجويی من را که در سازمان های مزبور نگهداری می شود را منتشر کنند
تا
آفتاب آيد دليل آفتاب
و تا
سيه روی شود هر که در او غش باشد